دعاى آن حضرت بر معاويه

معاويه مرد ناشناسى را نزد امام فرستاد تا مسائلى كه پادشاه روم از او نموده بود را از امام بپرسد، هنگامى كه داخل كوفه شد و با امام سخن گفت، امام او را ناشناس يافت و خواست كه اقرار كند چه كسى مى باشد، او حال خود را باز گفت: امام فرمود:

خداوند پسر هند جگر خوار را بكشد كه چه قدر خود و يارانش گمراهند، خداوند او را بكشد، كنيزى را آزاد نمود كه تزويج با او چقدر برايش زيباست، خداوند حكم كند بين من و اين مردم را كه رحمم را قطع كرده، و منزلت بزرگم را خوار شمرده، و روزگارم را ضايع ساختند.

دعاؤه على معاوية في الصفين

قاتَلَ اللَّهُ مُعاوِيَةَ، اَللَّهُمَّ حَمِّلْهُ اثامَهُمْ، وَ اَوْزاراً وَ اَثْقالاً مَعَ اَثْقالِهِ، اَللَّهُمَّ لاتَعْفُ عَنْهُ.