دعاى آن حضرت در شكايت ايشان از قومش "بعد از غارت نعمان بن بشير"

سعد بن ابراهيم گويد: از ابن ابى رافع شنيدم كه مى گفت: بعد از غارت نعمان بن بشير امام على - كه بر او درود باد - را ديدم، در حاليكه مردم گرد ايشان جمع گرديده بودند، تا آنجا كه پاى ايشان خون آلود بود، و فرمود:

خدايا! من بودن كنار اين مردم را ناخوش داشته و آنان نيز وجودم را خوش نمى دارند، پس مرا از آنان آسوده گردان و آنان را نيز از وجودم آسوده نما.

دعاؤه في شكواه من قومه، بعد ليلة الهرير

روى انه قد قام رجل من اصحابه فقال: نهيتنا عن الحكومة ثم امرتنا بها، فلم ندر اىّ الامرين ارشد، فصفق عليه السلام احدى يديه على الاخرى ثم قال:

هذا جزاء من ترك العقدة، اما واللّه لو انّي حين امرتكم به حملتكم على المكروه الذي يجعل الله فيه خيراً، فان استقمتم هديتكم، و ان اعوججتم قوّمتكم، و ان ابيتم تداركتكم لكانت الوثقى، و لكن بمن و الى من، اريد ان اداوي لكم و انتم دائي، كناقش الشوكة بالشوكة، و هو يعلم ان ضلعها معها:

اَللَّهُمَّ قَدْ مَلَّتْ اَطِبَّاءُ هذَا الدَّاءِ الدَّوِيِّ، وَ كَلَّتِ النَّزَعَةُ بِاَشْطانِ الرَكِيِّ.