دعاى آن حضرت در شكايت ايشان از قومش، هنگاميكه يارانش از جنگ باز ايستادند

روايت شده هنگامى كه پياپى به آن حضرت خبر رسيد كه معاويه بر شهرها حاكم گرديده و بسر بن ارطاة بر يمن غلبه يافته، روى منبر رفت و در حاليكه از اينكه مردم از جهاد سستى كرده و با نظر آن حضرت مخالفت مى ورزيدند ناراحت بود فرمود:

اى مردم من از شما براى جهاد با اين گروه طلب يارى نمودم اما حركت نكرديد، و خواستم سخنم را بشنويد اما پاسخى نداديد، و خيرخواهى شما را نمودم اما نپذيرفتيد، شاهدانى همانند غائبان مى باشيد، حكمت بر شما مى خوانم از آن روى مى گردانيد، و مواعظ بليغ بر شما عرضه مى دارم از آن مى گريزيد، همانند خرانى كه از شير درنده مى گريزند - تا آنجا كه فرمود:

سوگند به خدا دوست داشتم خداوند مرا از كنار شما بسوى رضوان خود مى برد و مرگم فرا مى رسيد، چه چيز شقى ترين مردم را باز مى دارد كه خونم را بريزد - تا آنجا كه فرمود:

خدايا! از اينان خسته و ملول گرديده ام و آنان نيز از من ملول شده اند، و از آنان ناراحتم و آنان نيز از من ناراحتند، خدايا حاكمى را از آنان خشنود نساز و ايشان را از حاكمى شادمان مكن، و قلبهايشان را از هدايت ذوب "و خالى" گردان، همچنانكه نمك در آب حل مى گردد.

دعاؤه في شكواه من قومه

عن محمد بن عبيدة قال: قال اميرالمؤمنين عليه السلام: ما يحبس اشقاكم ان يجيي ء فيقتلني:

اَللّهُمَّ اِنّي سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُوني، فَاَرِحْهُمْ مِنّي وَ اَرِحْني مِنْهُمْ.