ص 501
خداى تعالى مرا از شر او نگاه دارد ومضرت او ان شاء الله به من نرسد . پس برخاست
وهمراه من متوجه خانه ابوجعفر دوانيقى شد . چون به در خانه مقابل او رسيد ديدم كه
لبهاى مبارك او مى جنبيد وچيزى مى خواند . چون دوانيقى آن حضرت را بديد رنگ روى او
زرد شده وترسان ولرزان برخاست وآن حضرت را استقبال كرد وبا آن حضرت معانقه نمود
ونهايت تعظيم وتوقير بجاى آورد وچون آن حضرت بنشست گفت : خوش آمد ابو عبد الله .
برئ الساحه از آنچه نسبت بدو مى كنند . بعد از آن فرمود كه طشتى از بوى خوش حاضر
كردند وغاليه وعبير از آن طشت برمى داشت وبر او ومحاسن حضرت امام عليه السلام مى
ماليد تا تمامى محاسن آن حضرت را بوى خوش گرفت . بعد از آن گفت : چه حاجت دارى اى
ابو عبد الله ؟ حضرت امام فرمود : حاجت من آن است كه ديگر مرا طلب نكنى . گفت :
چنين كنم وهر چه مراد وحاجت تو باشد آن را برآورم . برخيز وبه سلامت به خانه خود
بازگرد . حضرت امام برخاست وبيرون رفت . فرمود : ابو جعفر جامه خواب طلب كرد ودر آن
رفت وچندان خواب كرد كه چهار نماز از او فوت شد . بعد از آن بيدار شد وبا من گفت :
اى ربيع آب بيار تا طهارت كنم ونماز بگزارم وبعد از آن حكايت حال خود با تو بازگويم
. من برخاستم وآب آوردم ووضو ساخت ونمازها را قضا كرد ، بعد از آن گفت : چون جعفر
بن محمد درآمده من عزم جزم كرده بودم كه في الحال او را ببينم به قتل آورم . ديدم
كه بر سر دوش او اژدهاى به غايت بزرگ مهيب كه آتش از دهن او بيرون مى آمد دهن گشاده
بود وگفت با من : اگر قصد او كنى ترا با تمام خانه فرو برم . من از مهابت آن حال
بيهوش خواستم شدن ، او را در بغل گرفتم وتعظيم كردم وبازگردانيدم وخود بيهوش افتادم
تا امروز ديگر با او مرا هيچ كار نيست . ربيع گفت : من چون ابن شنيدم به خدمت حضرت
امام عليه السلام آمدم واين حكايت بازگفتم وگفتم : نفس من فداى تو باد ، آن زمان كه
درآمدى چه چيز
ص 502
مى خواندى كه خداى تعالى تو را از شر او نگاه داشت ؟ وحرز مشهور آن حضرت كه مشهور
است به حرز امام جعفر بر من املا فرمود وآن حرزيست مشهور واول او اين است : ماشاء
الله توجها إلى الله ، ما شاء الله تقربا إلى الله ، ما شاء الله تلطفا إلى الله ،
ما شاء الله لاحول ولا قوة إلا بالله . وبحمد الله تعالى اين فقير ضعيف آن را ياد
دارم واز اوراد فقير است كه سالهاست كه بدان مواظبت مى نمايم وتمام عمر در پناه آن
حرز بحمد الله وحوله وقوته از شر اعدا مصون ومحروسم ان شاء الله تعالى . وچون آن
حرز بسيار مشهور است وطولى دارد در اين مقام مذكور نشد ، ان شاء الله هر كس كه بدان
مواظبت نمايد يقين كه از شر انس وجن در پناه حق تعالى خواهد بود . الذي بين الحق
والباطل فارق آن حضرت آن كسى است كه ميان حق وراستى وباطل ودروغ فرق كننده است .
واين شارت است بدانكه در اصول وفروع دين آن حضرت فرق ميان حق وباطل فرموده وقواعد
ملت ومذهب را بر حق [و] راستى نهاده وباطل را از صحايف دين پيغمبر صلى الله عليه
وآله وسلم محو فرموده چنانچه از آثار معارف آن حضرت ظاهر است . حجة الله القائمة
على كل زنديق ومنافق وآن حضرت حجت وبرهانى حق تعالى است كه قائم شده بر هر ملحدى كه
نفى صانع كند وبر هر منافق . واين اشارت است بدان حجت وبرهان در اثبات صانع وتوحيد
كه آن حضرت اقامت فرموده ، چنانچه روايت كرده كه در زمان آن حضرت زنديقان وملحدان
كه نفى وجود صانع عالم مى كنند بسيار پيدا شده بودند ودر نفى صانع مبالغات مى كردند
ونزد آن حضرت مى رفتند وحجت جويى مى كردند وآن
ص 503
حضرت حجتهاى غريب در غايت احكام وبرهانهاى بديع در نهايت اتقان بر اثبات صانع قائم
مى كرده وايشان را الزام مى فرموده وبه دين إسلام در مى آورده ، وما بعضى از آن را
ياد كنيم : روايت كرده اند كه يكى از زنديقان در مجلس آن حضرت به او فرمود : تو چه
پيشه وحرفت دارى ؟ گفت : من تاجرم . گفت : هرگز به دريا نشسته [اى] در كشتى ؟ گفت :
بلى . گفت : هرگز طوفان ديده ؟ گفت : بلى . در بعضى اوقات بادهاى سخت آمد وكشتى
بشكست وملاحان تمامى غرق شدند . من لوحى از كشتى در دست گرفتم ، آن لوح هم از دست
من برفت ودر ميان تلاطم امواج افتادم ، ناگاه به ساحل رسيدم ونجات يافتم . حضرت
امام فرمود كه : چون به دريا مى نشينى اعتماد تو بر كشتى وملاحان بود ، چون كشتى
بشكست وملاحان هلاك شدند اعتماد بدان لوح داشتى ، چون لوح از دست تو بيرون رفت با
من راست بگوى آيا نفس را به هلاك تسليم كردى يا نفس تو را اميد خلاصى ونجات بود ؟
زنديق گفت : بلى در نفس من اميد نجات بود . [امام] فرمود : اميد نجات به چه كسى
داشتى ؟ زنديق ساكت وحيران شد . فرمود : آن كس صانع عالم وخداى توست كه در آن وقت
بدو اميد داشتى وتو را از غرق نجات فرمود وبه سلامت به ساحل رسانيد . زنديق اعتراف
به وجود صانع كرد وبه إسلام درآمد . واين دليل را آن حضرت از قرآن فرا گرفته آنجا
كه مى فرمايد : (فإذا ركبوا في الفلك دعوا الله مخلصين له الدين) الآية ، واين دليل
است در غايت احكام كه اگر عاقل در او نيكو تدبير نمايد خوب صانع عالم نزد عقل او
صريح وظاهر گردد ، چنانچه او را در آن به هيچ نوع شك وارتياب نماند . ديگر روايت
كرده اند كه نوبتى ديگر دليل بر وجود صانع از آن حضرت سؤال كردند . فرمود : قوى
ترين دلايل بر وجود صانع وجود من است . زيرا كه وجود من پيدا شد بعد از آنكه نبود .
پس البته كسى بايد كه او را پيدا كرده باشد زيرا كه هر چيزى كه پيدا شود بعد از
آنكه نبوده است لابد باشد او را از پيدا كننده ، واين حكم به
ص 504
ضرورت عقل ثابت است كه در او به هيچ وجه تردد نيست ومحال است كه من خود وجود خود را
پيدا كرده باشم يا در وقت عدم ، اگر گويى در وقت وجود پيدا كرده ام وجود خود را ،
پس من پيش از آنكه موجود شوم موجود بوده باشم وحال آنكه فرض كرده ايم كه من موجود
نيستم موجود باشد ، واين در بديهه عقل محال است . پس اين دلالت كرد بر آنكه صانع
وجود من غير وجود من است وآن صانع عالم است زيرا كه همين حكم [كه] در من جاريست در
جميع اجزاء عالم جاريست . واين هم دليلى است در غايت احكام وآن حضرت اين دليل را هم
از قرآن مى فرمايد آنجا كه فرموده : (أم خلقوا من غير شيء أم هم الخالقون) وامثال
اين بسيار است واگر تفصيل كنيم اين مختصر برنتابد . المعتصم بحول الله وقوته في قتل
كل خارجي آن حضرت اعتصام جسته به حول خدا وقوت او در كشتن هر خارجي كه از دين بيرون
جسته ، و[اين] اشارت است بدانچه روايت كرده اند كه نوبتى يكى از خوارج مهدى عباسى
غيبت آن حضرت كرد وبا مهدى گفت كه جعفر بن محمد داعيه خروج دارد ، كتابات به اهل
كوفه نوشته وبا او بيعت كرده اند . مهدى گفت : تو در مقابل او اين سخن را درست مى
كنى ؟ گفت : بلى مى كنم وسوگند بر آن مى خورم . مهدى عباسى حضرت امام جعفر (ع) را
حاضر گردانيد وآن خارجى را در مقابل آورد وخارجى در حضور حضرت امام آن تهمت را
تكرار كرد ودر آن مبالغه واصرار نمود . حضرت امام فرمود : سوگند مى خورى كه اين سخن
راست است ؟ خارجى گفت : بلى . حضرت امام فرمود : بدان نوع كه من سوگند مى دهم ترا ،
سوگند ياد كن . پس فرمود : بگو از حول وقوت حضرت حق سبحانه وتعالى بيرون آمدم وبه
حول وقوت خود رفتم اگر اين سخن كه مى گويم دروغ است ، آن خارجى به همين عبارت سوگند
ياد كرد . في الحال بيفتاد وبه دوزخ رسيد وجان را به مالكان
ص 505
دوزخ سپرد ومهدى بفرمود تا پاى مردار آن خارجى بكشيدند وبيرون بردند ، وعذرخواهى
حضرت امام كرد واو را روانه گردانيد وچنين اثرى غريب وكرامتى عجيب از آن حضرت ظاهر
شد . المطلع على أسرار الغيوب بتعليم الله الخالق آن حضرت مطلع وآگاه است بر پوشيده
هاى غيبى به تعليم خداوند آفريننده . واين اشارت است به اطلاع آن حضرت بر اسرار
غيبيه كه ائمه هدى را بوده به الهام وتعليم الهى ، چنانچه روايت كرده اند كه يكى از
محبان امام جعفر عليه السلام گفت : من در بغداد بودم ومنصور خليفه عباسى يراق كرده
بود كه به حج برود . من به مكه آمدم وبا حضرت امام حكايت كردم كه منصور خليفه امسال
داعيه حج دارد . آن حضرت فرمود : منصور كعبه را نمى بيند . چون موسم حج شد ، منصور
به عزم حج از بغداد بيرون آمد . چون از بغداد روانه شد من به خدمت حضرت امام رفتم
وگفتم : منصور از بغداد بيرون آمده اين است . فرمود : منصور كعبه را نمى بيند . چون
به مدينه رسيد رفتم وديگر بار تكرار كردم . همان سخن فرمود . چون از مدينه بيرون
آمد ومتوجه مكه شد ونزديك مكه رسيد مرا شكى پيدا شد ، چون به محل رسيد كه آن را چاه
ميمون مى گويند وتا مكه يك دو فرسخ است شب در آنجا وفات كرد . صباح برخاستم وبا
خلايق به استقبال منصور رفتم وخاطر من ترددى بسيار در امام پيدا كرده بود . مردمان
پى آمدند وخبر مى دادند كه منصور ديشب وفات كرد . من بازگشتم وآن خبر با حضرت امام
بگفتم ودرخواست كردم كه جهت من استغفار كند . چون آن حضرت بر دوستان خود عطوف وشفوق
ومهربان بود جهت من استغفار فرمود .
ص 506
العطوف على كل محبوب مصادق آن حضرت به غايت مهربان بوده بر هر دوستى كه مصادقت آن
حضرت اختيار كرده . واين اشارت است بدانچه روايت كرده اند كه آن حضرت شمل شيعه اهل
بيت را جمع فرمود [و] جهت ايشان مجلس درس وعلم برپا كرد وقبل از آن حضرت هرگز جماعت
مواليان اهل بيت چنان نبوده اند كه در زمان آن حضرت ايشان را جمعيت بوده . أبي عبد
الله جعفر بن محمد الصادق السيد الزكي الصالح كنيت آن حضرت ابو عبد الله است وآن
حضرت را اولاد بسيار بوده وبزرگترين ايشان اسماعيل است كه جماعت اسماعيليه كه خلفاى
مصر بوده اند خود را بدو نسبت كنند وآن جماعت برانند كه امام بعد از جعفر اسماعيل
است وشخصى بود او را عبد الله بن ميمون قداح مى گفته اند واو مردم را دعوته به
امامت اسماعيل مى كرده وحضرت امام جعفر عليه السلام از اسماعيل راضى نبوده واسماعيل
در حال حيات حضرت امام جعفر عليه السلام وفات كرده ، در موضعى كه از مواضع مدينه ،
كه آن را عريض خوانند ونعش او را به مدينه آورده اند . وجماعت اسماعيليه برانند كه
او پنهان شده ووفات نكرده وسخن در اين ابو [اب] بسيار است . واز جمله اولاد آن حضرت
موسى كاظم عليه السلام است كه بعد از آن حضرت امام به حق بوده نزد اماميه ، ولقب
مبارك آن حضرت جعفر صادق است از كمال صدقى كه آن حضرت داشته وآن حضرت را سيد وزكى
وصالح هم از القاب است كه ائمه را تمامى لقب ووصف بوده ، زيرا كه امام بزرگ امت است
وپاكيزه است از عيوب وبنده صالح حق تعالى است .
ص 507
صاحب السمع السميع من الله البديع ، المقبور مع أبويه وعمه بالبقيع آن حضرت صاحب
گوش شنونده است از خداى تعالى كه آفريننده وپيدا كننده مخلوقات ، واين اشارت است به
گوش شنواى آن حضرت در آنچه از پدران خود شنيده وياد گرفته ونكات ودقايق تفسير كلام
الله وحقايق علوم ومعارف كه آن حضرت ياد گرفته واز پدران شنيده وبه امت رسانيده ،
چنانچه هيچ يك از ائمه ، آن مقدار نشر علوم سمعيه نكرده اند كه آن حضرت فرمود .
واين ميراث از حضرت جد خود امير المؤمنين عليه السلام يافته ، چنانچه روايت كرده
اند كه چون اين آيه نازل شد (وتعيها أذن واعية) حضرت پيغمبر صلى الله عليه وآله
وسلم به امير المؤمنين على عليه السلام فرمود : من از خدا درخواست كردم كه گوش ترا
از آن گرداند كه هر چه بشنوى ياد گيرى . حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود كه :
من هرگز بعد از آن هيچ فراموشى نكردم . ووفات حضرت امام جعفر در مدينه وسن مبارك آن
حضرت به قول اصح شصت وپنج بود وولادت آن حضرت در مدينه بود ، در هفدهم ربيع لاول
سنة ثلاث وثمانين از هجرت ، ووفات در نصف رجب ، وبعض گويند : در نصف شوال سنة ثمان
واربعين ومائه از هجرت ، وقبر مبارك آن حضرت در قبر عم بزرگوارش امير المؤمنين حسن
، وجد وپدرش است وتمامى در يك قبر مدفونند در قبه بقيع ، چنانچه به كرات مذكور شد .
اللهم صل على سيدنا محمد وآل سيدنا محمد سيما الامام السادس جعفر الصادق . ومنها
قول ابن العربي 
وهو العارف الشيخ محيي الدين ابن العربي في المناقب المطبوع
بآخر شرح
ص 508
چهارده معصوم للشيخ فضل الله ابن روزبهان (ص 295) قال : وعلى أستاد العالم وسيد
الوجود مرتقى المعارج ومنتهى الصعود البحر المواج الأزلي السراج الوهاج الأبدي ناقد
خزائن المعارف والعلوم محتد العقول ونهاية الفهوم معلم علوم الأسماء دليل طرق
السماء الكون الجامع الحقيقي والعروة الوثقى الوثيقي برزخ البرازخ وجامع الأضداد
نور الله بالهداية والارشاد المستمع القرآن من قائله الكاشف لأسراره ومسائله مطلع
الشمس الأبد جعفر بن محمد عليه صلوات الله الملك الأحد . ومنها
قول الأستاذ حمو

وهو
الفاضل المعاصر الهادي حموفي أضواء على الشيعة (ص 128 ط دار التركي) قال :
الإمام جعفر الصادق (148 ه - 765 م) : هو أبو عبد الله جعفر الصادق بن محمد الباقر
لقب بالصادق لصدقه في مقالاته وتنبؤاته ، ويقال عنه : إن له كلاما في صناعة الكيميا
والزجر والفأل ، تتلمذ إليه موسى ابن جابر بن حيان الصوفي الطرطوسي فألف كتابا في
ألف ورقة تتضمن 500 من رسائل أستاذه جعفر الصادق . إن الدارس لمذهب التشيع لا غنى
له عن أن يطيل النظر في سيرة جعفر الصادق فهو الإمام السادس الذي تشعبت منه أخطر
الطوائف الشيعية : الإسماعيلية أو الباطنية والحشاشين والفاطمية المنتسبة لإسماعيل
أحد أبنائه الخمسة أو الستة وهم : محمد ، عبد الله ، موسى ، إسحاق ، إسماعيل ، علي
: أبناء جعفر الصادق . جعفر الصادق إمام الحديث قال عنه أحد أصحاب الرضا : أدركت في
هذا
ص 509
المسجد ، مسجد الكوفة ، تسعمائة شيخ كان يقول : حدثني جعفر بن محمد ، روى عنه
الحديث أربعة آلاف راوية ، كانوا يأخذون عنه الحديث كما يتلقى عن سيد الرسل صلى
الله عليه وسلم لأنه ثقة روى عنه أبان بن تغلب ثلاثين ألف حديث ، والأصول الأربعة
المروية عنه وهي أسس كتب الحديث الأربعة عند الشيعة : 1) الكافي في أصول الدين
للكليني . 2) من لا يحضره الفقيه للشيخ محمد بن بابويه المعروف بالصدوق . 3)
التهذيب لشيخ الطائفة أبي جعفر الطوسي . 4) الاستبصار لشيخ الطائفة أبي جعفر الطوسي
. وقد تجاوزت منزلة جعفر الصادق أتباعه من الشيعة إلى أهل السنة إذ روى عنه أبو
حنيفة وكان يراه أعلم الناس بأخلاق الناس وأوسع الفقهاء إحاطة ، وكان يقول : كانت
تداخلني في حضرته من الهيبة ما لا تداخلني في المنصور نفسه . واختلف إلى مجلسه مالك
بن أنس وكان يصفه بأنه لا يخلو من إحدى ثلاث خصال إما صائما وإما قائما وإما ذاكرا
. وهو إمام المذهب الجعفري في الفقه الذي يعمل به الكثرة الكاثرة من الزيدية
والإمامية الاثني عشرية المنبثين الآن في اليمن ولبنان والعراق والهند والباكستان ،
وهو إمام في أصول الدين كانت له جولات مع علماء الكلام وأصول الفقه وفتوحات فكرية
زادت في انطلاقه الثقافة الإسلامية في عصره وأكسبته منزلة عظمى حتى شارك في إجلاله
من اتهم بالزندقة مثل عبد الله بن المقفع إذ حكوا عنه أنه كان ينظر إلى الحجيج
يطوفون وفيهم جعفر الصادق فقال : ما منهم من أحد أوجب له اسم الانسانية إذا ذلك
الشيخ الجالس . ومثل ابن أبي العوجاء الذي قال فيه أيضا : ما هذا بشرا وإن كان في
الدنيا روحاني يتجسد إذا شاء ويتروح إذا شاء باطنا فهو هذا . أجل إن ما وهبه هذا
الإمام من قوة التفكير وسعة المعرفة وهيمنة الشخصية خرجت به من دائرة الواقع إلى
الأسطورة ، أو التأليه إذ غالى فيه بعض أتباعه فنسبوا إليه
ص 510
اختراع علم يدرك به الغيب وهو الجفر وزعموا أن هذا العلم قائم على قواعد من الحساب
إذا جمعت وفرقت وحللت عرف منها الحوادث والخواطر المنطوية في ضمير الزمان . وقد
ناقش ابن خلدون دعوى الجفر هذه ورأى أن صحة بعض التنبؤات - إن كانت - ما هي إلا نوع
من الكرامات يجريها الله لعامة عباده الصالحين فضلا من أن يكونوا من أهل البيت .
وفي الحقيقة أن ابن خلدون عالج في فصل كامل من مقدمته قضايا الملاحم والكشف عن مسمى
الجفر وخرافات المنجمين . ومما قاله في ذلك : قد يستندون في حدثان الدول على الخصوص
إلى كتاب الجفر ويزعمون أن فيه علم ذلك كله عن طريق الآثار والنجوم . . وأصل كتاب
الجفر أن هارون بن سعيد العجلي رأس الزيدية كان له كتاب يرويه عن جعفر الصادق وفيه
علم ما سيقع لأهل البيت على العموم ولبعض الأشخاص على الخصوص . وقع ذلك لجعفر
ونظائره من رجالاتهم على طريق الكرامة والكشف الذي يقع لمتكلم من الأولياء كان ما
بيد هارون بن سعيد مكتوبا في جلد ثور صغير فرواه عنه العجلي وكتبه وسماه الجفر باسم
الجلد الذي كتب فيه . وقد ذكرنا قبل مذهب الغلاة من الخطابية في اعتقادهم آلهية
جعفر والأئمة من أهل البيت وقولهم : إنهم أبناء الله وأحباؤه . واليوم قد يجد
الباحث طرافة أو إفادة ذات بال في أمثلة الحوار الذي ينقل عن الصادق مع الزنادقة أو
مع علماء الأصول ومناقضاته لهم في قولهم بالرأي والقياس ، وفي حواره السياسي في
إثبات الخلافة عن طريق الشورى أو الاختيار . وإني أقتصر هنا على مثالين من مواقفه
في ذلك : 1) موقفه مع زنديق لقيه بمكة ، سأله الصادق : ما اسمك ؟ قال : عبد الملك .
قال : فما كنيتك ؟ قال : أبو عبد الله . فقال الصادق : فمن ذا الملك الذي أنت عبد
له ؟ أمن ملوك
ص 511
السماء أو من ملوك الأرض ؟ وأخبرني عن أبيك أعبد لإله السماء أم عبد لإله الأرض ؟
فسكت الزنديق ولم يزد . ثم قال : أتعلم أن للأرض فوق وتحت ؟ قال : نعم . قال : قد
دخلت تحتها ؟ قال : لا . قال : فمن يدريك ما تحتها ؟ قال : لا أدري إلا أني أظن أنه
ليس تحتها شيء . فقال الصادق : فالظن عجز ما لم تستيقن . فقال أبو عبد الله الصادق
: أصعدت إلى السماء ؟ قال : لا . قال : فتدري ما فيها ؟ قال : لا . قال : فأتيت
المشرق والمغرب فنظرت ما خلفهما ؟ قال : لا . قال : فعجبنا لم تبلغ المشرق ولم تبلغ
المغرب ولم تنزل تحت الأرض ولم تصعد إلى السماء ولم تختبر ما هنالك لتعلم ما خلفهن
وأنت جامد ما فيها ، وهل يجحد العاقل ما لا يعرف ؟ فقال الزنديق : ما كلمني بهذا
غيرك . 2) موقفه مع جماعة من المعتزلة وفيهم واصل بن عطاء وعمرو بن عبيد ، جاؤوه
بعد مقتل الخليفة الوليد بن يزيد واختلاف الأمويين فيمن يلي الأمر بعده . جاءت هذه
الجماعة المعتزلة وهي ترتئي أن قد آن الأوان لأن ترجع الخلافة إلى إمامة علوية
بمبايعة محمد (النفس الزكية) فحاورهم جعفر على هذه الطريقة : أخبرني يا عمر ولو أن
الأمة قلدتك أمرها فملكته من غير قتال ، وقيل لك ولها من شئت من تولي ؟ قال :
أجعلها شورى بين المسلمين . قال : بين كلهم ؟ قال : نعم . قال : بين فقهائهم
وخيارهم ؟ قال : نعم . قال : قريش وغيرهم ؟ قال : العرب والعجم . قال : يا عمرو
أتتولى أبا بكر وعمر أم تتبرؤ منهما ؟ قال : أتولاهما . قال : يا عمرو إن كنت رجلا
تتبرأ منهما فإنه يجوز لك الخلاف عليهما وإن كنت تتولاهما فقد خالفتهما . فقد عهد
عمر إلى أبي بكر فبايعه ولم يشاور أحدا ثم ردها أبو بكر عليه ولم يشاور أحدا ، ثم
جعل عمر شورى بين ستة فأخرج منها الأنصار غير أولئك الستة من قريش ، ثم أوصى الناس
فيهم بشيء ما أراك ترضى به أنت ولا أصحابك . قال : وما صنع ؟ قال : أمر صهيبا أن
يصلي بالناس ثلاثة أيام وأن يتشاور أولئك الستة ليس فيهم أحد سواهم إلا ابن عمر
يشاورونه وليس له من الأمر شيء ، وأوصى من يحضره من المهاجرين والأنصار : إن
ص 512
مضت الثلاثة أيام ولم يفرغوا ويبايعوا أن يضربوا أعناق الستة جميعا وإن اجتمع أربعة
قبل أن يمضي ثلاثة أيام وخالف اثنان أن يضرب أعناق الاثنين . أفترضون بهذا فيما
تجعلون من الشورى في المسلمين ؟ قالوا : لا . فالإمام الصادق على سعة علمه وكمال
عقله وفضله لا يرى الإمامة إلا على الطريق الشيعي من الوراثة والتعيين بالوصية
والنص . وهذا إن صح ما يروى عنه . ومنها
قول الدكتور عميرة

وهو الدكتور عبد الرحمن
عميرة الأباضي مذهبا رئيس قسم العلوم الإسلامية بجامعة السلطان قابوس في تعليقه
على كتاب مشارق أنوار العقول (ج 1 ص 86 للشيخ عبد الله السالمي الأباضي ط دار
الجيل ، بيروت) قال : لعل الكاتب يقصد جعفر بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن
الحسين السبط ، الهاشمي القرشي أبو عبد الله الملقب بالصادق سادس الأئمة الاثني
عشرية عند الإمامية، كان من أجلاء التابعين ، وله منزلة رفيعة في العلم ، أخذ عنه
جماعة منهم الإمامان أبو حنيفة ومالك ، ولقب بالصادق لأنه لم يعرف عنه الكذب قط .
له أخبار مع الخلفاء من بني العباس ، وكان جريئا عليهم صداعا بالحق . له رسائل
مجموعة في كتاب ، ورد ذكرها في كشف الظنون . ولد عام 80 ه وتوفي عام 148 ه
بالمدينة . ومنها
قول العميد أسود

وهو الفاضل المعاصر عبد الرزاق محمد أسود في
المدخل إلى دراسة الأديان والمذاهب (ج 3 ص 82 ط دار العربية للموسوعات) قال :
ص 513
الإمام جعفر الصادق : هو الإمام السادس عند الشيعة الإمامية الاثني عشرية . ثم ذكر
نسبه الشريف من طرف الأب والأم - إلى أن قال : كان زين العابدين سيد الناس في زمانه
وقد تزوج من فاطمة ابنة عمه الحسن فكانت ثمرة هذا الزواج محمد الباقر . ولما شب
محمد تزوج أم فروة بنت القاسم فولدت له جعفر بن محمد . وحيث رجع نسب محمد الباقر
إلى جده علي بن أبي طالب مرتين من طريق أبيه علي بن الحسين وأمه فاطمة بنت الحسن .
فإن أم فروة رجع لجدها أبي بكر الصديق مرتين كذلك عن طريق أبيها القاسم ابن محمد
وابنة عمه أسماء بنت عبد الرحمن بن أبي بكر . إلى أن قال : فمن جانب الأب ينتسب إلى
شجرة النبوة ، ومن جانب الأم ينتسب إلى أبي بكر الصديق . واختلف الرواة في تاريخ
ولادته . فقيل إنه ولد عام 80 ه وقيل عام 83 ه وقيل بل ولد قبل هذين التاريخين .
والراجح أنه ولد عام 80 ه . ولصدقه لقب بالصادق . وتوفي جده زين العابدين وهو
يومئذ ابن 14 عاما وأدرك جده القاسم الذي توفي عام 108 ه وللصادق من العمر 28 عاما
. فيكون بذلك قد اغترف العلم من ثلاثة مناهل جده الإمام زين العابدين وجده القاسم
بن محمد وأبيه محمد الباقر . كانت نشأة الصادق في المدينة حيث العلم المدني وآثار
الصحابة وأكابر التابعين المحدثين . وتلقى العلم وسار فيه . ولما توفي أبوه كان هو
في الرابعة والثلاثين أو الخامسة والثلاثين على اختلاف الروايات ، وكان معنيا في
معرفة آراء الفقهاء على اختلاف مناهجهم . يروى عن الإمام أبي حنيفة أن المنصور طلب
منه أن يهيئ للصادق المسائل
ص 514
الشداد لمناظرته فصار يلقي عليه بالمسائل والصادق يجيب : أنتم تقولون كذا وأهل
المدينة يقولون كذا ونحن نقول كذا . . حتى أتم أربعين مسألة . وفي ذلك يقول أبو
حنيفة : إن أعلم الناس أعلمهم باختلاف الناس ، ويقول كذلك : ما رأيت أفقه من جعفر
بن محمد . اتجه الصادق بكليته إلى العلم ولم يدخر جهدا في طلبه ، طلب علم القرآن ،
وعلم الناسخ والمنسوخ وطلب الحديث من مظانه . وتعرف وجوه الرأي والاستنباط في كل
أبواب الفقه فبلغ بذلك شأوا حتى صار إمام عصره . وشغل عقله بعلم الكون وما اشتمل
عليه . وقيل إن له في ذلك 500 رسالة . تطبع بأدب آل البيت . آمن بثلاثة أمور هي
أفضل الأعمال : الصلاة لوقتها ، والبر بالوالدين ، والجهاد في سبيل الله . وكان
يقوم من مجلسه لأبيه . ويفعل مع كبار أهل بيته ما يجب أن يفعله مع أبيه . وقيل إنه
كان يمسك الركاب لعمه زيد بن علي ويسوي له ثيابه على السرج ويجله ويحترمه . وحين
بلغه خبر مقتله قال : رحم الله عمي زيدا لو تم له الأمر لوفى . وبمثل هذا الكلام
استطاع جعفر أن يقضي على كل من تنكر لزيد . عاش جعفر في حياة أبيه نحوا من 34 عاما
فنشأ صبورا راضيا . جم التواضع ولم يأنف قط من أن يجلس على الحصير . وعندما شعر
الباقر بدنو أجله دعا بابنه جعفر وأوصاه : آ - بأشياء تتعلق بتشييعه وشق قبره . ب -
وبأمور تتعلق بأصحابه وقال له : يا جعفر أوصيك بأصحابي خيرا . علم الصادق : قد أجمع
علماء المسلمين على اختلاف طوائفهم على فضل الصادق وعلمه . وعنه تلقى أئمة السنة
الذين عاصروه . فأخذ عنه مالك وأخذت عنه طبقة مالك مثل
ص 515
سفيان الثوري وسفيان بن عيينة ، وأخذ عنه أبو حنيفة مع تقاربهما في السن . قال
الشهرستاني في الصادق : هو ذو علم غزير في الدين وأدب كامل في الحكمة ، وزهد بالغ
في الدنيا وورع تام عن الشهوات . ولم يكن علمه مقصورا على الحديث والفقه بل إنه كان
يدرس علم الكلام وله مع المعتزلة مناظرات ودرس علم الكون . كما كان على علم
بالأخلاق وما يؤدي إلى فسادها . تقول الشيعة الإمامية : إن علم الإمام جعفر علم
إلهامي لا كسبي ، وهو إشراقي خالص . وهو إمام جيله وسادس الأئمة من آل علي فهو قد
أوتي علما إلهاميا وكل ما وصل إليه من نتائج ليس من لعمل الكسبي كغيره من الناس
وإلا لكان كمثل أبي حنيفة ومالك والأوزاعي وابن أبي ليلى وغيرهم من الفقهاء والقضاة
وأصحاب الفتوى من الذين عاصروه . أما الصادق فيقول : أخذت العلم عن آبائي . . عن
رسول الله . لقد جعل الصادق العلم كل همه أخذا وعطاء . وانصرف إليه انصراف من يرى
أنه لا يشتغل بشيء سواه ، فأطلت عيناه على حقائق العلم فرآها في علوم الدنيا وعلوم
الدين فقدم علوم الدين ولم ينس نصيبه من الدنيا . لقد قال الرواة : آ - إن للصادق
مقالا أو كلاما في صنعة الكيمياء وإن تلميذه جابر بن حيان ألف كتابا يشتمل على 1000
ورقة تتضمن رسائل جعفر ومجموعها 500 رسالة . وقد أثر جعفر في تلميذه أثرا خلقيا
بالغا وعلمه كيف يكون خلق الصبر والدأب معاونا على الوصول إلى معرفة الحقائق . ب -
وله في حساب الفلك باع . وكان له معرفة في إثبات غرة شهر رمضان إذا أشكل عليه معرفة
أوله . ج - وكان له علم بالانسان والحيوان وهو يعلم أن ذلك خدمة للدين .
ص 516
د - عني بكثير من الأمكنة وأرخ لها . وكان يعني بمكة وما حولها . وسئل عن بعض
الأمكنة وفضائلها مثل الحطيم والركن اليماني . لقد انصرف الصادق إلى العلم انصرافا
كليا فلم يشغل نفسه بدعوة للخلافة ولا قيادة لاتباعه من أجل القضاء على سلطان
الأمويين أو سلطان العباسيين . وعكف على العلم عكوفه على العبادة وتلازم علمه مع
عبادته حتى ما كان يرى إلا عابدا أو دارسا أو قارئا للقرآن أو راويا للحديث أو
ناطقا بالحكمة التي أشرق بها قلبه . كان مخلصا في طلب العلم ، لا يطلبه ليستطيل به
على الناس ولا ليمارس أو يجادل بل ليبين الحقائق سائغة . ويحث تلاميذه واللائذين به
والطائفين حول رحابه على الاخلاص في طلب العلم كما كان يحث على كتابة العلم ويقول
لتلاميذه : اكتبوا فإنكم لا تحفظون حتى تكتبوا . وبلغ الذروة في أكثر العلوم فهو
نجم بين علماء الحديث فقد علم أحاديث آل البيت وأحاديث غيرهم خصوصا أحاديث عائشة
وعبد الله بن عباس والقاسم بن محمد بن أبي بكر . وساد علماء عصره في الفقه وتلقى
العلماء عنه التخريجات الفقهية وتفسير الآيات القرآنية المتعلقة بالأحكام الفقهية .
وعنى بدراسة علوم القرآن فكان على علم دقيق بتفسيره وتأويله وناسخه ومنسوخه . إلى
أن قال : وكان وجوده في المدينة قائما على رد الشبهات وبيان ما ينير للناس طريقهم
ويدفع عنهم زيغ الزائغين . وفي المرات التي ذهب فيها إلى العراق لم يكن داعيا لمذهب
سياسي يقود الناس له بل كان داعيا لتفكير علمي . لذلك فقد ناقش الكثير من المنحرفين
وقطع السبيل على انحرافهم وأزال الريب عن بعضهم .
ص 517
لقد اشتهرت مناظراته حتى صارت مصدرا للعرفان بين العلماء . وكان مرجعا للعلماء في
كل معضلة لا يجدون لها جوابا . ومناظراته تدل على عنايته بعلوم الكلام . لقد حمل
المعتزلة ذلك العبء وعدوا الصادق من أئمتهم ، لكن آراءه لم تكن متلاقية من كل
الوجوه مع آرائهم . بل كان غير مقيد بنحلة أو فرقة وكان فوق تنازع الفرق . وهو
القائل الحق سواء صادف رأي المعتزلة أو رأي غيرهم . ومنهاج الصادق الالتزام بالكتاب
والسنة وتأييد الحقائق التي اشتملت عليها نصوصهما بالعقل والمنطق السليم ، وكان من
أبرز أئمة عصره في علوم الإسلام يؤخذ عنه وتشد إليه الرحال لطلبها . صفاته النفسية
والعقلية : اتصف الصادق بنبل القصد وسمو الغاية والتجرد في طلب الحقيقة من كل هوى
أو غرض من أغراض الدنيا ، وطلب الحق لا يبغي به بديلا . يقول الإمام مالك : لقد
اختلفت إليه زمانا فما كنت أراه إلا على إحدى ثلاث خصال : إما مصليا وإما صائما
وإما يقرأ القرآن . وما رأيته قط يحدث عن رسول الله إلا على طهارة ، ولا يتكلم فيما
لا يعنيه . كان ورعا ولم يكن ورعه قائما على تحريم ما أحل الله ، وكان يحب الظهور
أمام الناس بالملبس الحسن ويخفي تقشفه تطهيرا لنفسه من كل رياء . ولم يكن يخشى أحدا
في سبيل الله تعالى لم يكن يخشى أميرا لإمرته ولا العامة لكثرتهم . كان يدرك الحق
من غير عائق . حاضر البديهة ، تجيئه إرسال المعاني في وقت الحاجة إليها من غير حبسة
في الفكر ولا عقدة في اللسان . كان شجاعا أمام الأقوياء ذوي السلطان والجبروت ، وقد
عمر قلبه بالإيمان . كما كان شجاعا بوجه من يدعون أنهم من أتباعه من الذين يحرفون
الكلم عن مواضعه . فكان يريهم الصواب ويصحح لهم الخطأ حتى إذا لم ينفع ذلك أعلن
البراءة
ص 518
منهم وأرسل من يعلنون ذلك باسمه . شيوخ الصادق : تلقى الصادق العلم عن 3 شيوخ أئمة
لهم في حياة الناس والحياة العامة أبعد الأثر . ومهما قيل إن علم الصادق علم إلهامي
إلا أن التاريخ يثبت أنه استمع إلى العلماء والفقهاء وناظرهم ودارسهم وأخذ عنهم .
وأول شيوخه جده لأبيه علي بن الحسين زين العابدين وثانيهم أبوه الإمام محمد ابن علي
الباقر وثالثهم جده لأمه القاسم بن محمد بن أبي بكر الصديق . كتابا الجفر والجامعة
: الذين أرادوا أن يرفعوا الصادق عن مرتبة الانسان أضافوا إلى علوم الكثيرة علما
آخر لم يؤته بكسب أو دراسة وإنما أوتيه بوصية من النبي صلى الله عليه وسلم إلى علي
، وأودعها علي إلى من جاء بعده من الأئمة إماما بعد إمام ، وسموا ذلك العلم الجفر .
الجفر : في الأصل ولد الشاة إذا عظم واستكرش ثم أطلق على إهاب الشاة . وقيل إنه
وعاء ، كما قيل إنه كتاب . والوعاء الكتاب من جلد فصيل من أولاد الماعز انفصل عن
أمه حينما صار له أربعة أشهر . وقيل إنه كان عند الصادق من وعائين أحمر وأبيض .
وقالوا إن الجفر يطلق على نوع من العلم لا يكون بالتلقي والدراسة ولكن يكون من عند
الله تعالى بوصية النبي صلى الله عليه وسلم أو نحو ذلك . وقال بعض كتاب الإمامية
المحدثين : علم الجفر هو علم الحروف الذي تعرف به
ص 519
الحوادث إلى انقراض العالم . أما أتباع جعفر فيقولون في وصفه : إنه وعاء من أدم فيه
علم النبيين وهم العلماء الذين مضوا من بني إسرائيل وجاء عنهم الشيء الكثير في
الجفر . وادعى البعض أنه من صنع جعفر وحده بادئ ذي بدء . يقول الكليني : إن الجفر
فيه توراة موسى وإنجيل عيسى وعلوم الأنبياء والأوصياء ومن مضى من علماء بني إسرائيل
وعلم الحلال والحرام ، وعلم ما كان وما سيكون . وهو قسمان : أحدهما كتب على إهاب
ماعز ، والآخر كتب على إهاب كبش . وادعى آخرون : إن الصادق كتب فيه لأهل البيت كل
ما يحتاجون علمه إلى يوم القيامة . ونسب بعضهم إلى الصادق أنه ذكر الجفر في بعض
كلامه وأنه أوضح بعض ما فيه إلى الخلص من أصحابه وأن الجفر ظل أصحاب الحق يتوارثونه
حتى صار إلى بني عبد المؤمن في غرب إفريقيا . وهكذا أصبح الجفر وهو غائب من الناس
علما كأنه حي ولن يعلم حقيقة هذا الكتاب إلا المهدي المنتظر . وجاء في الكافي :
سمعت أبا عبد الله يقول : إن عندي الجفر الأبيض فيه زبور داود وتوراة موسى وإنجيل
عيسى وصحف إبراهيم والحلال والحرام . وفيه مصحف فاطمة (ما أزعم أن فيه قرآنا) وفيه
ما يحتاج الناس إلينا ولا نحتاج إلى أحد حتى فيه الجلدة ونصف الجلدة وربع الجلدة ،
وأرش الخدش . . وعندي الجفر الأحمر فيه السلاح وذلك إنما يفتح للدم يفتحه صاحب
السيف للقتل . وجاء في موضع آخر : سأل أبا عبد الله بعض أصحابنا عن الجفر فقال : هو
جلد ثور مملوء علما . والناس ومنهم الشيعة مختلفون في بعض ما نسب إلى الصادق من هذا
الكلام . وإن كبار علماء الشيعة الذين يدونون سيرة جعفر في الوقت الحاضر يذكرون
الجفر ولا يتعرضون لتأييده بالأدلة والبراهين مما يحمل على الظن ببطلان الدعوى .
ص 520
ويقول أحمد مغنية في كتابه جعفر الصادق : وأما الجفر وحقيقته على كثرة الأخبار التي
وردت به والأحاديث التي تحدثت عنه فلا يزال أمره غامضا . وإن العلماء الأقدمين لم
يقفوا فيه على حقيقة يطمئنون إليها . إن الذين أدخلوا فكرة الجفر عند الإمامية
الاثني عشرية هم فرقة الخطابية إذ زعمت هذه الفرقة إن جعفر بن محمد الصادق قد
أودعهم جلدا يقال له الجفر فيه كل ما يحتاجون إليه من علم الغيب وتفسير القرآن .
الجامعة : قال الكليني : إن أبا عبد الله قال عن الجامعة : تلك صحيفة طولها سبعون
ذراعا في عرض الأديم مثل فخذ الفالج فيها كل ما يحتاج الناس إليه وليس من قضية إلا
وهي فيها حتى أرش الخدش . ويقول الكليني في موضع آخر : يقول الصادق : عندنا الجامعة
وما يدريهم ما الجامعة ، إنها صحيفة طولها سبعون ذراعا بذراع رسول الله وإملائه من
فلق فيه وخط علي بيمينه فيها كل حلال وحرام وكل شيء يحتاج الناس إليه حتى الأرش في
الخدش . إن هذا الكلام لا يقبله العقل . إذ كيف يترك رسول الله صلى الله عليه وسلم
هذه الصحيفة بمثل هذا القياس يبين فيها أحكام الشريعة ويترك القرآن وراءه ظهريا .
لقد جاء في كتاب جعفر بن محمد ما يلي : إن الكلام عن كتاب الجامعة المنسوب إلى علي
كرم الله وجهه . . شبيه بما قيل عن كتاب الجفر ولم تتحق عنه أخبار . الصادق
والسياسة : يقول الشهرستاني : أن جعفر بن محمد أقام في المدينة مدة يفيد الشيعة
المنتمين إليه ويفيض على الموالين له أسرار العلوم . ثم دخل العراق وأقام به مدة ما
تعرض
ص 521
للإمامة قط ولا نازع أحدا في الخلافة . ومن غرق في بحر المعرفة لم يطمع في شط . ومن
تعلى إلى ذروة الحقيقة لم يخف من حط . ومن آنس بالله استوحش من الناس . ويقول كثير
من الناس : إن جعفرا قد شغل نفسه بالعبادة عن الرياسة وإنه ابتعد عن السياسة وارتضى
لنفسه حياة التعبد والعلم وترك المطامع ، بل ودفع أهله عنها . وتقول الإمامية : إن
الصادق كان إمام عصره ولم يخرج داعيا لنفسه آخذا بمبدأ التقية وينقلون عنه أنه قال
: التقية ديني ودين آبائي . والتقية أن يخفي المرء بعض ما يعتقد ولا يجهر به ، خشية
الأذى أو للتمكن من الوصول إلى ما يريد ، والأصل فيها قوله تعالى : (لا يتخذ
المؤمنون الكافرين أولياء من دون المؤمنين ومن يفعل ذلك فليس من الله في شيء إلا أن
تتقوا منهم تقاة ويحذركم
الله نفسه) . لقد عمل الصادق عملا متواصلا في تأسيس المذهب الجعفري ونشره بهمة لا
تخمد وذكاء لا ينطفئ وكان الشيعة في العراق ينادون به إماما ويعتبرون أنفسهم أتباعا
له . ورغم ابتعاده عن المطالبة بالخلافة أو الخروج في سبيلها فإنه لم يكن ليسلم من
ظنون الحكام في عصره . لقد رأى المحن التي نزلت بآل البيت بأم عينه من جراء
المطالبة بالخلافة لذلك فهو لم يطالب بها ولم ينازع أحدا في شأنها . ولما جاءت
الدولة العباسية بدت بشائر الرفق والعطف بالعلويين في عهد السفاح العباسي ولكن ما
إن خرج محمد بن عبد الله الحسني في المدينة وأخوه إبراهيم بن عبد الله الحسني في
العراق على أبي جعفر المنصور حتى اشتدت النقمة على العلويين وأحيطوا بالريب والظنون
مع اضطهاد كبير للبيت العلوي . رأى الصادق فجيعة الأخوين وموت أبيهما مكلوما في سجن
المنصور في الهاشمية فأثر ذلك في نفسه كثيرا وفضل الانصراف إلى العلم بدلا عن
السياسة ، وهو
ص 522
الذي قال : من يطلب الرياسة هلك . ولكن ليس معنى ذلك أنه لم يكن له رأي في السياسة
أو أنه اعتزلها وتحاماها . تقول الإمامية : إن الصادق إمام فكيف لا يفكر في السياسة
أو في شؤونها . وغير الإمامية لا يستطيعون أن ينفوا عنه الرأي السياسي الخاص ،
ولكنه لم يكن رأيه في حكم الأمويين كرأي من لا يوافق على حكمهم ، كما أنه لم يكن
راضيا عن حكم المنصور ، وكان المنصور يتصور أن الصادق ناقم على حكم العباسيين لذلك
كان في وضع المتشكك منه دوما ، كما كان يتوجس منه الخيفة كلما رأى تزايد التفاف
الناس حوله ، فكان يبث حوله العيون والأرصاد لمعرفة حركاته . كما كان المنصور حريصا
على أن لا يدع الصادق يشعر بثقل الرقابة المفروضة عليه . بل كان يدعوه للقائه كلما
ذهب إلى الحج . ولما بلغ الشك عند المنصور غايته استدعى الصادق إلى بغداد وناقشه في
شكوكه ، ومن ثم تكررت الدعوة كلما تفاقم الشك . والثابت أن الصادق لم يخض مع
الخائضين في حركة الإمامين محمد وإبراهيم أولاد عمومته . وكان الصادق يرى أن الخروج
يؤدي إلى فتن ، والفتن تضطرب فيها الأمور وتكون الفوضى . وقد رأى النتائج التي حدثت
في عهده ، واستعرض ببصيرته ما حل بآل البيت وتخاذل الأتباع وما نزل بأهل المدينة من
شر وبلاء فانصرف إلى العلم ووجد فيه السلوان . ولما خرج محمد بن عبد الله أيام
المنصور كان الصادق يرى أن هذا الخروج فتنة ، وقد صرح قائلا : إنها فتنة يقتل فيها
محمد عند بيت رومي ويقتل أخوه لأمه وأبيه في العراق وحوافر فرسه في الماء . أو قيل
: إنه يقتل على أحجار الزيت ثم يقتل من بعده أخوه . وأحجار الزيت موضع في المدينة
قرب المسجد عند السوق قريب من الزوراء وهو موضع صلاة الاستسقاء .
ص 523
وقد كان ووقع القتل في الموقعين كل في وقته . وكان الهاشميون قد بايعوا محمد بن عبد
الله الملقب النفس الزكية ، وشارك في هذه البيعة أبو جعفر المنصور ولم يحضرها
الصادق ، ولما سئل الصادق عن ذلك قال لعبد الله : إن هذا الأمر والله ليس إليك ولا
إلى ابنيك ، وإنما هو لهذا - وأشار إلى السفاح - ثم لهذا - وأشار إلى المنصور - ثم
إلى ولده من بعده . وكان الصادق يتمنى النصر لزيد وتألم لخذلانه ولام من كان السبب
في ذلك وبكاه وفرق الأموال في أسر المقتولين . الصادق والشيعة في عهده : ابتلي
الصادق بالظن من المنصور وابتلي بالمتشيعين في عصره ، فقد برز في عهده غلو المغالين
في الأئمة حتى وصل الأمر بهؤلاء إلى الادعاء بحول الإله في أبدان الأئمة . ومنهم من
ادعى لنفسه حلول الإله فيه وأشاع بعض المغالين إباحة المحرمات ما داموا يعتقدون
بالولاء للإمام . إلى أن قال : فتبرأ الإمام من كل هذا ، وكان في موقفه شجاعا صلبا
يرد الكيد في نحور المتقولين . لقد وجد الصادق مشقة كبيرة وعناء بالغا في تقويم
اعوجاج هؤلاء النفر الذين أحلوا ما حرم الله تعالى ولم يدينوا بدين الخلق . إن
أقوال الإمام كانت كافية لإزالة غياهب الظلم لو كانوا في ضلال ، ولكنهم مضلين
يريدون إفساد الإسلام ويريدون من الناس أن يتنكبوا سبيله ، لذلك لم تكن كلماته
لتمنعهم من الاستمرار في غلوائهم . زار الصادق العراق عدة مرات كانت أولاها في عهد
السفاح وفيها عرف قبر علي
ص 524
ابن أبي طالب في النجف وكانت الزيارة للتكريم والاكبار لأن الخلاف بين العباسيين
والعلويين لم يكن قد دب بعد . ولعل هذه الزيارة كانت أبرك الزيارات إذ فيها كان
يلتقي بالناس . التقى الصادق في هذه الزيارة بأنصار العلويين وهم الشيعة في الأرض
التي طالما جذبت إليها العلويين وغدرت بثلاثة من خيار الأمة هم علي وابنه الحسين
وحفيده زيد . وكان للقائه بالشيعة فائدة كبيرة ، إذ استطاع أن يبين لهم زيف الآراء
المغالية المنحرفة وزيف ادعاءاتهم وكثرة أقوالهم دون الأفعال . ثم تمكن من أن يبث
فيهم محبة آل البيت محبة خالصة بعيدا عن شطط الغلو والانحراف . وعندما آل الأمر إلى
أبي جعفر المنصور كانت زياراته للعراق متسمة بظنون السلطة فيه وإن خلت من الاتهام
أحيانا . وفي هذه الزيارات لم يكن بمقدوره الاتصال بالناس ، لذلك كانت زياراته هذه
قصيرة حيث لم يلبث أن يعود سريعا إلى محراب العلم في مدينة الرسول صلى الله عليه
وسلم . لقد ثبت اتصال الصادق بالغلاة من الشيعة معترضا عليهم ولائما لهم ، لأنهم
كانوا يلهجون باسمه في الدعوة إلى فتنتهم . فكان لا بد أن يتصدى لهم كي لا يستخدموا
اسمه في الدعوة إلى فتنتهم لأنه قد استبصر واعتبر حيث لم يجد من يعتمد عليه من
الرجال . فآثر العلم . لذلك لم يجد المنصور سبيلا لسوق التهمة إليه . عصر الصادق :
كان الصادق عليما بفقه المدينة ومرتبطا بآثارها ، كما كان عالما بالفقه العراقي
ومناهجه وقد فاض بفقهه كما فاض بحكمته . لقد كان عالما بشتى أنواع الفقه وعارفا
بشتى طرق الاستنباط .
ص 525
ويعتبر العصر الذي وجد فيه عصر التفتح للاجتهاد الفقهي الذي اختلفت مناهجه وإن كان
الأصل واحدا ، وهو العصر الذي ضبطت فيه موازين الفقه ومقاييس الاجتهاد الصحيح . لقد
اتجه آل البيت إلى دراسة الفقه والآثار النبوية في المدينة إذ كان علم المدينة هو
بقايا علم الرسول صلى الله عليه وسلم ، وهي حاضرة الدولة في عهد الرسول صلى الله
عليه وسلم وعهد الخلفاء الثلاثة من بعده . وهم لا يتحرجون من روايتها عن الصحابة
والتابعين . وكان المدينة قد بلغت شأوها وذروتها في العلم في عهد الباقر والصادق
وزيد . إلى أن قال : ثم جاء عصر تابعي التابعين وهو العصر الذي عاش فيه الإمام
الصادق وفيه اتسعت شقة الخلاف بين الفريقين من الفقهاء وصار لكل فريق سمة يتصف بها
كما صار لكل إقليم من الأقاليم الإسلامية شهرة في أحد المنهاجين . ويقول بعض من كتب
في تاريخ الفقه : إن المدينة اشتهرت بفقه الأثر وإن العراق اشتهر بفقه الرأي .
ولكثرة الرواية في المدينة كان الرأي بلا شك في العراق أكثر منه في المدينة ، وكان
الصادق على علم بالمنهاجين إلا أنه يعد فقيها مدنيا . إن الصادق ومن قبله الباقر
كانا لا يأخذان بالقياس وإن الفقه الجعفري لا يبني على القياس . وقد أخذا على أبي
حنيفة إفتاءه بالقياس . ويمكن القول أن رأيهما مبني على المصلحة غير أن الصادق كان
يجتهد برأيه فيما لا نص فيه . آراء الصادق في الإمامة : لم يشغل الصادق نفسه
بالسياسة العملية ولم يعلن رأيه الصريح وقد رأى من قبله كيف احترقوا بالسياسة
فابتعد عنها . ولا بد أن يكون له رأي أخفاه عن الحكام أو الأمراء وأعلنه سرا أو في
المجامع على أتباعه والمتشيعين للبيت العلوي .
ص 526
إن الذين حملوا اسمه من الإمامية طائفتان هما : الاثنا عشرية القائلون بإمامة موسى
الكاظم بعد جعفر الصادق حتى الإمام الثاني عشر الغائب . والاسماعيلية القائلون
بإمامة إسماعيل بن جعفر الصادق ولو أنه مات في زمن أبيه . إن اختلاف الطائفتين ليس
في أصل الفكرة وإنما فيمن يكون الإمام بعد الصادق . إن الإمامة عند الشيعة ركن من
أركان الدين . يقول محمد حسين آل كاشف الغطاء : إنها ركن خامس بعد الصلاة والزكاة
والصوم والحج . ويقول الشريف المرتضى : لقد ثبت عندنا وعند مخالفينا أنه لا بد من
إمام في الشريعة يقوم بالحدود وتنفيذ الأحكام ، واختلفنا في علة وجوبها ، واعتمدنا
في طريق وجوبها على طريقة واعتمدوا على أخرى ، وإذا ثبت ذلك وجبت عصمته . أما
الطوسي فيقول : إن هذه العصمة تكون في الظاهر والباطن وحال إمامته وقبل إمامته فهي
عصمة تقترن بولادته ولا تكون في وقت إمامته فقط . وعن الصادق : من أصبح من هذه
الأمة لا إمام له من الله عز وجل أصبح ضالا تائها ، وإن مات على هذه الحالة مات
ميتة كفر ونفاق . وتقول الإمامية : إن هذه الآراء هي آراء الأئمة من آل بيت علي
وإنها آراء الإمام الصادق نفسه . إلى أن قال في ص 101 : كان الصادق من أبرز فقهاء
عصره وقد شهد له في ذلك فقيه العراق أبو حنيفة ، إذ قال : أعلم الناس أعلمهم
باختلاف الناس . وقال فيه ابن حيان : كان الصادق من سادات أهل البيت فقها وعلما
يحتج بحديثه . وقال فيه الساجي : كان صدوقا مأمونا وإذا حدث عنه الثقات فحديثه
مستقيم . وكان الصادق عالما بالرواية عن النبي صلى الله عليه وسلم . روى عنه سفيان
بن عيينة
ص 527
والثوري ومالك وأبو حنيفة ويحيى بن سعيد الأنصاري وغيرهم . وروى عنه أصحاب السنن
أبو داود والترمذي والنسائي وابن ماجة ومسلم . إلى أن قال في ص 102 : كما كان
الصادق على علم كامل بما انتهت إليه المدارس الفقهية في عصره مثل مدارس أبي حنيفة
ومالك والشافعي وأحمد . وتقول الإمامية : إن فقههم ينتهي إلى الإمام الصادق وسائر
الأئمة الآخرين . ويروى عن الصادق قوله : حديثي حديث أبي وحديث أبي حديث جدي وحديث
جدي حديث الحسين وحديث الحسين حديث الحسن وحديث الحسن حديث أمير المؤمنين وحديث
أمير المؤمنين حديث رسول الله وحديث رسول الله قول الله سبحانه . وفي ذلك يقول
المظفري : كان الشيعة يأخذون عنه الحديث كمن يتلقاه عن سيد الرسل دون تصرف واجتهاد
ولذا كانوا يأخذون عنه مسلمين من دون شك واعتراض . وكتب الفقه عند الإمامية أربعة
وهي كتب فقه ورواية معا ، وهي : الكافي ، من لا يحضره الفقيه ، الاستبصار ، التهذيب
. وبلغ مجموع الرواة عن الصادق نحوا من أربعة آلاف راو أو أكثر . وتعتبر الكتب
المذكورة هي أصول المذهب الجعفري . ويقرر الإمامية أن الباقر والصادق هما أول من
تكلم في أصول الفقه ، وأن الباقر أول من ضبط أصول الاستنباط وأملاها على تلاميذه ثم
جاء الصادق من بعده فأملى ضوابط الاستنباط غير مختلف عن أبيه . وهو وإن لم يدون
منهاج استنباطه إلا أنه قد أثر عنه كلام في الاستنباط ، إذ الثابت أن عصر الصادق لم
يكن عصر تدوين المناهج بل هو عصر إفتاء بالوسائل الواقعة .
ص 528
إن أصول الفقه في المذهب الإمامي اتجهت في أول تدوينها إلى المنهاج العلمي العام في
الجملة وليس في التفصيل . وتكلم الصادق في الناسخ والمنسوخ وذكر أن في السنة ناسخا
ومنسوخا وأن في القرآن ناسخا ومنسوخا . وخلاصة الفقه الجعفري أن ما تحتاج إليه
الأمة إلى يوم القيامة فيه المصادر القطعية من
القرآن والأخبار ، وإن أكثر ما جاء به القرآن لا يفهمه الناس إلا عن طريق الأئمة
وإن استطاع بعضهم فهمه فهو فهم ناقص . ومفتاح التفسير هو الإمام . والمشهور عن
الصادق ومن قبله الباقر استنكاره الاجتهاد بالقياس الذي اشتهر به أبو حنيفة .
ومنها
كلام المستشرق رونلدسن 
وهو الفاضل الدكتور دوايت . رونلدسن في عقيدة الشيعة
تعريف ع . م (ص 138 ط مؤسسة المفيد ، بيروت) قال : إن الإمام الذي يروى عنه أكثر من
غيره في الفقه والحديث هو الإمام جعفر الصادق . ويقول الكليني : إنه عاش خمسا وستين
سنة (83 - 148 ه) . فهو أطول عمرا من الأئمة الآخرين . ويتفق المؤرخون على أن أمه
أم فروة بنت القاسم حفيد أبي بكر الصديق . ومن كلمات أبي بكر : تمسكوا بالصدق فإن
الصدق منجاة ، ولقب الإمام جعفر بالصادق لصدقه . وكان كثير الاحترام لأمه ، فروى عن
أبيه أنه قال : يا أم فروة ، إني لأدعو الله لمذنبي شعيتنا في اليوم والليلة ألف
مرة لأنا نحن فيما ينوبنا من الرزايا فنصبر على ما نعلم من الثواب وهم يصبرون على
ما لا يعلمون . ولا نعلم إلا القليل عن أوصاف جعفر إلا أنه كان أبيض الوجه والجسم ،
أشم
ص 529
الأنف ، حالك الشعر . ولم يذكر إلا القليل عن حياته البيتية غير أننا نعلم أنه أعقب
عشرة أولاد سبعة منهم من زوجته فاطمة ومن أم ولد ، والباقون من أمهات مختلفات ، أو
كما نقرأ في مكان آخر من نساء كان يتسراهن . وسواء أكان عن عقيدة ومبدأ أو عدم رغبة
، في ذلك الدور المضطرب الهائج ، فإن الإمام جعفر تمكن من الابتعاد عن السياسة
ابتعادا تاما ، ويذكر المسعودي أن أبا سلمة لما رأى قتل مروان الثاني لإبراهيم
الإمام خاف انتقاض الأمر فأراد دعوة جعفر الصادق في الشخوص إليه ليصرف الدعوة إليه
ويجتهد في بيعة أهل خراسان له ، فدعا الإمام جعفر بسراج ثم أخذ كتاب أبي سلمة فوضعه
على السراج وقال للرسول : عرف صاحبك بما رأيت . ثم أنشأ يقول متمثلا : أيا موقدا
نارا لغيرك ضوؤها * ويا حاطبا في غير حبلك تحطب ومدح الشهرستاني جعفر الصادق مدحا
عظيما ، فقال : وهو ذو علم غزير في الدين وأدب كامل في الحكمة وزهد بالغ في الدنيا
وورع تام عن الشهوات . وقد أقام بالمدينة مدة يفيد الشيعة المنتمين إليه ويفيض على
الموالين له أسرار العلوم . ثم دخل العراق وأقام بها مدة ما تعرض للإمامة قط . ولا
نازع أحدا في الخلافة ، ثم غرق في بحر المعرفة لم يطمع في شط ، ومن تعلى إلى ذروة
الحقيقة لم يخف من حط . وقيل : من آنس بالله توحش عن الناس ، ومن استأنس بغير الله
نهبه الوسواس . وهو من جانب الأب ينتسب إلى شجرة النبوة وهو من جانب الأم ينتسب إلى
أبي بكر رضي الله تعالى عنه . إلى أن قال في ص 140 : ويستدل مما رواه الكليني أنه
لم يعش بسلام مستمر ، فيقال إن الخليفة المنصور وجه إلى والي المدينة أن أحرق على
الإمام داره . فأخذت النار في الباب والدهليز . فخرج الإمام يتخطى النار ويمشي فيها
ويقول : أنا ابن اعراق الثرى ، أنا ابن إبراهيم
ص 530
خليل الله . وهو الذي يذكر القرآن كيف نجا من النار (سورة الأنبياء الآية 69) .
ويعتبر الشيعة هذه القصة من معجزات الإمام . أما غيرهم ممن يقرأونها فيعتبرون أن
عنصر الصدق في الحكاية قد يكون في أن دار الإمام احترقت مرة ، فأطفأ النار برجله
قبل أن تحدث ضررا . أما عن شعور الخليفة المنصور نحو الإمام جعفر فيروى ابن خلكان
أن المنصور استدعى رجاله البارزين إلى العراق . فاستعفاه جعفر وأراد البقاء في
المدينة فلم يقبل ، فاستأذنه أن يتأخر قليلا ريثما يدبر أموره ، فرفض المنصور ،
فقال الإمام للمنصور : لقد سمعت أبي عن أبيه عن جده رسول الله صلى الله عليه وسلم
أنه قال : من خرج في طلب الرزق رزقه الله ، ومن بقي مع عياله مد الله في أجله . قال
المنصور : أسمعت ذلك حقا عن أبيك عن أبيه عن جده رسول الله صلى الله عليه وسلم ؟
قال : أشهد الله بذلك . فعفاه المنصور من الذهاب إلى العراق ، وسمح له بالبقاء في
المدينة مع أهله . وكان الإمام خائفا عندما أرسل إليه المنصور عقيب مقتل محمد بن
عبد الله . فدعا : ربي سهل لي حزونته ، ولين لي طبعه ، وأعطني الخير الذي أرجوه ،
ونجني من الشر الذي أخافه . ويظهر أن دعاءه قد استجيب لأنه حينما دخل على الخليفة
قام وعانقه وخضب لحيته بالغالية ورده إلى بيته مكرما . ولما سئل عن ميله إلى محمد
بن عبد الله تلا قوله تعالى (سورة الحشر الآية : 12) : (لئن أخرجوا لا يخرجون معهم
ولئن قوتلوا لا ينصرونهم ولئن نصروهم ليولن الأدبار ثم لا ينصرون) . فقنع المنصور
وقال : كفى بقولك شهيدا . ومن الوصف الذي نقرأه عن إكرام جعفر الصادق ضيوفه في
بستانه الجميل في المدينة ، واستقباله الناس على اختلاف مذاهبهم ، يظهر لنا أنه
كانت له شبه مدرسة سقراطية . وقد ساهم عدد من تلامذته مساهمة عظمى في تقدم علمي
الفقه والكلام . وصار اثنان من تلامذته وهما أبو حنيفة ومالك بن أنس فيما بعد من
أصحاب المذاهب الفقهية وأفتوا بالمدينة في أن اليمين الذي أعطى في بيعة المنصور لا
يعتبر
ص 531
مقيدا ما دام قد أعطي بالاكراه . ويروى أن تلميذا آخر من تلامذته وهو واصل بن عطاء
رئيس المعتزلة ، جاء بنظريات في الجدل مما أدى إلى إخراجه من حلقة تدريس الإمام
جعفر . وكان جابر ابن حيان الكيمياوي الشهير من تلامذته أيضا . ولعل أهم تلامذته
كان أبا حنيفة . إلى أن قال في ص 142 : ويروي لنا ابن خلكان نكتة ظريفة للإمام جعفر
على منافسه في العلم ، ذلك أنه سأل أبا حنيفة فقال : ما تقول في محرم كسر رباعية
ضبي ؟ فقال : يا بن رسول الله ما أعلم ما فيه . فقال : أنت تتداهى ، ولا تعلم أن
الضبي لا يكون له رباعية وهي ثنى أبدا . ومرة أخرى قال أبو حنيفة : لو لم يقل
الإمام ثلاث مسائل لقبلت به . فقد قال : إن الخير من الله والشر من عمل عباده .
وأقول : إن لا أختيار للعبد وأن الخير والشر من الله . والثانية أنه قال : إن
الشيطان يعذب يوم القيامة بالنار . وأقول : إن النار لا تحرقه فهو من نار والنار لا
تؤذي نفسها . والثالثة : أنه قال باستحالة رؤية الله بالدنيا أو الآخرة . وأقول :
إن كل موجود يمكن رؤيته إن لم يكن في هذه الدنيا ففي الآخرة . وكان بهلول يسمع ،
وهو من المتشيعين للإمام ، فرفع لبنة وضرب بها رأس أبي حنيفة وقال وهو يهرب : لقد
فندت مسائلك الثلاث . فاشتكاه أبو حنيفة إلى الخليفة فأمر ببهلول جيء به . فسأله :
لم ضربت رأس أبي حنيفة بلبنة ؟ فقال : لم أفعل ذلك . فاحتج أبو حنيفة قائلا : ولكنك
ضربتني . فأجاب بهلول : ألم تقل أن الشر من الله ولا اختيار للعبد فلم تلمني ؟ وقلت
كذلك : إن الشيء لا يؤذي نفسه وأنت خلقت من تراب وكانت اللبنة من التراب فكيف آذتك
؟ وقلت : إنك تقدر أن ترى الله إذ كل موجود يمكن رؤيته حسب قولك . فأسألك أن تريني
الألم الذي في رأسك . ورغم ذلك فإن الذين كانوا يظاهرون قضية الإمام جعفر الصادق
كانوا يحترمون
ص 532
أبا حنيفة احتراما زائدا ، فهم يذكرون له ما قاله في المنصور وغيره من الظالمين من
بني أمية أو بني العباس . فقد قال أبو حنيفة : لو أن هؤلاء بنوا مسجدا وأمروه بعد
الآجر له فإنه لا يفعل ، لأنهم فاسقون والفاسق لا يليق للإمامة . وبلغ المنصور هذا
القول أخيرا فأمر بأبي حنيفة إلى السجن وبقي فيه حتى مات . وكان ما لاقاه من
الاضطهاد لقوله هذا أن كسب صداقة الشيعة وقد استند في قوله على ما جاء في القرآن
حيث يخاطب الله إبراهيم (البقرة : 124) (إني جاعلك للناس إماما قال : ومن ذريتي قال
لا ينال عهدي الظالمين) . وقد بنى علماء الشيعة المتأخرين كالمجلسي قولهم في أن هذه
الآية تنص نصا صريحا على أن الفاسق لا يكون إماما . ويبدون فرحهم في أن البيضاوي
والزمخشري وأبا حنيفة يكادون أن يتفقوا معهم في تفسير هذه الآية . ورأي الإمام جعفر
الصادق في الإرادة ، وكان البحث يدور حولها حينئذ بشدة ، هو أن الله أراد بنا شيئا
وأراد منا شيئا ، فما أراده بنا طواه عنا وما أراده منا أظهره لنا . فما بالنا
نشتغل بما أراده بنا عما أراده منا . ورأيه في القدر هو أمر بين أمرين ، لا جبر ولا
تفويض . وكان يقول في الدعاء : اللهم لك الحمد إن أطعتك ولك الحجة إن عصيتك لا صنع
لي ولا لغيري في إحسان ولا حجة لي ولا لغيري في إساءة . إلى أن قال في ص 144 :
ويقول اليعقوبي عن الإمام جعفر الصادق : وكان أهل العلم الذين سمعوا منه إذ رووا
عنه قالوا : أخبرنا العالم . وإذا ما تذكرنا أن مالك بن أنس (94 - 179) مصنف كتاب
الموطأ كان معاصرا للإمام جعفر ، وقد سبق البخاري ومسلم بنحو قرن ظهر أن الإمام
جعفر هو الذي يعزى إليه القول في محض الحديث : إن ما كان موافقا لما في كتاب الله
فاقبلوه وما كان مخالفا له فاتركوه . وقد أورد اليعقوبي في تاريخه بعض الحكم
والكلمات المنسوبة للإمام جعفر
ص 533
نذكر بعضها فيما يلي على سبيل المثال : ثلاثة يجب لهم الرحمة : غني افتقر ، وعزيز
قوم ذل ، وعالم تلاعب به الجهال . من أخرجه الله من ذل المعاصي إلى عز التقوى ،
أغناه الله بغير مال وأعزه الله بغير عشيرة . ومن خاف الله أخاف الله منه كل شيء ،
ومن لم يخف الله أخافه الله من كل شيء ، ومن رضي من الله باليسير من الرزق رضي منه
باليسير من العمل . وروى المؤلف نفسه أن الإمام جعفرا قال : خلتان من لزمهما دخل
الجنة . فقيل : وما هما ؟ قال : احتمال ما تكره إذا أحبه الله ، وترك ما تحب إذا
كرهه الله . فقيل له : من يطيق ذلك ؟ فقال : من هرب من النار إلى الجنة . وقال :
أوصى الله إلى موسى : أدخل يدك في فم التنين إلى المرفق فهو خير لك من مسألة من لم
يكن للمسألة بمكان . وقال : لا تخالطن من الناس خمسة : الأحمق فإنه يريد أن ينفعك
فيضرك ، والكذاب فإن كلامه كالسراب يقرب منك البعيد ويباعد منك القريب ، والفاسق
فإنه يبيعك بأكلة أو شربة ، والبخيل فإنه يخذلك أحوج ما تكون إليه ، والجبان فإنه
يسلمك ويتسلم الدية . وقال : المؤمنون يألفون ويؤلفون ويغشى رحلهم . فإن من عادتهم
في القوافل أن يغشوا رحال الإبل بقماش ملون . وقال : من غضب عليك ثلاث مرات فلم يقل
سوءا فاتخذه لك خلا . ومن أراد أن تصفو له مودة أخيه فلا يمارينه ولا يمازحنه ولا
يعده ميعادا فيخلفه . وقد ذكرنا سابقا أن الإمام جعفر عاش في أواخر زمن الأمويين
وأوائل العصر العباسي أثناء انشغال هذين الحزبين بمقاومة بعضهما ، فوجد له الفرصة
لصرف اهتمامه إلى تفسير أوامر الله ، ولفتاويه في هذه القضايا يرجع العلماء
المتأخرون في أكثر الأحيان . ويصعب أن نبت في هل أنه دون فتاويه هذه وكتبها .
ويعتبر اليوم
ص 534
بصورة عامة أن التصانيف المنسوبة إليه إنما هي مزيفة في الأزمنة المتأخرة . رغم قول
ابن خلكان أن له كلاما في صنعة الكيمياء والزجر والفأل . كان تلميذه أبو موسى جابر
ابن حيان الصوفي الطرسوسي قد ألف كتابا يشتمل على ألف ورقة تتضمن رسائل جعفر الصادق
وهي خمسمائة رسالة . إلى أن قال في ص 148 : ومات الإمام جعفر في السنة العاشرة من
حكم جعفر المنصور سنة 148 ه (765 م) . واتفقت الأقوال على تاريخ موته . وكان نقش
خاتمه الله وليي وعصمتي . وقد عاش أربعا وستين أو خمسا وستين سنة . ومع ذلك
يقال إن الخليفة أمر فأعطي عنبا مسموما فمات . فصار بذلك شهيدا ومات الميتة الخاصة
بالأئمة ، فإنه يقال بأن جميع الأئمة فيما عدا علي والحسين والمهدي ماتوا مسمومين ،
وذلك حسب الأحاديث الواردة في أن الإمام لا يموت ميتة طبيعية ، لا كما تقتضيه سنة
الاحتمال . ودفن الإمام جعفر في مقبرة البقيع بالمدينة إلى جانب أبيه وجده ، وعلى
قبورهم منذ قرون رخامة عليها مكتوب : بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله مبيد الأمم
ومحيي الرمم . هذا قبر فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم سيدة نساء العالمين
وقبر الحسن بن علي بن أبي طالب وعلي بن الحسين بن علي بن أبي طالب ومحمد بن علي
وجعفر بن محمد ، رضي الله عنهم . إنتهى كلام الدكتور دوايت . رونلدسن . قلنا : وقبر
أم الأئمة فاطمة بنت النبي صلى الله عليه وعليها ليس هناك . وهي عليها السلام مجهول
القبر عند العامة فليظهره ولده الذي يظهر الإسلام ويملأ الأرض عدلا وقسطا .
ص 535
أولاده عليه السلام الأشراف ذكروهم جماعة من أعلام العامة في كتبهم بالعظمة
والشرافة : فمنهم الفاضل المعاصر الشريف علي بن الدكتور محمد عبد الله فكري الحسيني
القاهري المولود بها سنة 1296 والمتوفى بها أيضا 1372 في أحسن القصص (ج 4 ص 284
ط دار الكتب العلمية في بيروت) قال : أولاده رضي الله عنه كانوا سبعة وقيل أكثر .
ستة ذكور وبنت واحدة ، وهم : إسماعيل ومحمد وعلي وعبد الله وإسحق وموسى الكاظم ،
والبنت اسمها فروة ، كذا في الفصول المهمة . ومنهم العلامة الشيخ أبو العباس أحمد
بن علي بن عبد القادر العلوي المقريزي في البيان والإعراب (ص 121 مطبعة عالم
الكتب في القاهرة) قال : كذلك ظهرت جماعات من أقارب الفاطميين من سلالة جعفر الصادق
، فسكنوا مناطق بين منفلوط وسمالوط ، ومنهم السلاطنة والحيادرة والزيانبة
والحسينيون ، ولهؤلاء قرية بالقرب من منفلوط لا تزال تحمل اسمهم إلى اليوم (بني
حسين) . ومنهم العلامة الشيخ شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب الكندي النويري المصري
النسابة المتوفى سنة 732 في نهاية الإرب (ص 124 ط القاهرة) قال :
ص 536
قال الحمداني : وجاءت طائفة من بني جعفر الصادق إلى مصر ، فنزلوا بصعيدها من بحري
منفلوط إلى سمالوط غربا وشرقا . قال : ولهم أيضا جدود ببلاد أخرى يسيرة . وذكر
المقر الشهابي بن فضل الله في مسالك الأبصار أن بوادي بني زيد من بلاد الشام
فرقة من الجعافرة ، وكذلك بالقدس الشريف . وفي بعض قرى أذرعات قوم يدعون أنهم من
بني جعفر أيضا . ومنهم الفاضل المعاصر المستشار عبد الحليم الجندي في الإمام جعفر
الصادق (ص 147 ط المجلس الأعلى للشؤون الإسلامية ، القاهرة) قال : وأما أولاد
الصادق فإسماعيل وعبد الله - وبه يكنى أبا عبد الله - وأم فروة من زوجته فاطمة بنت
الحسين . . بن الحسين بن علي ، وموسى (الكاظم) وإسحق ومحمد . وأمهم أم ولد تدعى
حميدة . والعباس وعلي وأسماء من أمهات متفرقات .
ص 537
الإمام السابع أبو الحسن موسى بن جعفر الكاظم (عليه السلام)

ص 539
مستدرك فضائل الإمام السابع أبي
الحسن موسى بن جعفر عليهما السلام

نسبه الشريف
وميلاده ووفاته وألقابه وكناه عليه السلام

قد تقدم نقل ما يدل عليه عن أعلام العامة
في ج 12 ص 296 إلى ص 299 وج 19 ص 537 و538 ، ونستدرك هيهنا عن الكتب التي لم نرو
عنها فيما سبق : فمنهم العلامة تاج الدين أحمد بن الأثير الحلبي الشافعي في مختصر
وفيات الأعيان لابن خلكان (ص 163 نسخة مكتبة جستربيتي بإيرلندة) قال : مولد موسى
بن جعفر عليهما السلام سنة تسع وعشرين ومائة بالمدينة ، ووفاته سنة ثلاث وثمانين
ومائة ، وقيل سنة ست ومائتين ، والله أعلم ببغداد ، وقبره يزار ، وكان الموكل بحسبه
السندي بن شاهك جد كشاجم الشاعر المشهور . ومنهم العلامة يوسف بن قزغلي المعروف
بسبط ابن الجوزي في تذكرة الخواص (ص 350 ط النجف) قال :
ص 540
واختلفوا في سنه على أقوال : أحدها : خمس وخمسون سنة ، والثاني : أربع وخمسون ،
والثالث : سبع وخمسون ، والرابع : ثمان وخمسون ، والخامس ستون ، ودفن بمقابر قريش ،
وقبره ظاهر يزار ، وقيل مات سنة ثلاث وثمانين ومائة . ومنهم العلامة أبو الفرج علي
بن الحين بن محمد الإصبهاني في مقاتل الطالبيين (ط دار إحياء علوم الدين ،
بيروت) قال : وموسى بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليه
السلام ، ويكنى أبا الحسن ، وأبا إبراهيم ، وأمه أم ولد تدعى حميدة . ومنهم العلامة
الحافظ جمال الدين أبو الحجاج يوسف المزي في تهذيب الكمال في أسماء الرجال (ج
29 ص 43 ط مؤسسة الرسالة ، بيروت) قال : موسى بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن
علي بن أبي طالب القرشي الهاشمي العلوي ، أبو الحسن المدني الكاظم . روى عن أبيه
جعفر بن محمد الصادق . روى عنه أولاده إبراهيم بن موسى بن جعفر ، وإسماعيل بن موسى
بن جعفر ، وحسين بن موسى بن جعفر ، وصالح بن يزيد ، وأخوه علي بن جعفر (ت) ، وابنه
علي بن موسى بن جعفر أبو الحسن الرضا (ق) ، وأخوه محمد بن جعفر ، ومحمد ابن صدقة
العنبري . أخبرنا يوسف بن يعقوب الشيباني قال : أخبرنا زيد بن الحسن الكندي قال :
أخبرنا عبد الرحمن بن محمد القزاز قال : أخبرنا أبو بكر أحمد بن علي بن ثابت الخطيب
الحافظ قال : يقال : إنه ولد بالمدينة في سنة ثمان وعشرين ومائة . وأقدمه المهدي
بغداد ، ثم رده إلى المدينة وأقام بها إلى أيام الرشيد ، فقدم هارون منصرفا من عمرة
شهر رمضان سنة تسع وسبعين ، يعني ومائة ، فحمل موسى معه إلى بغداد ، وحبسه بها
ص 541
إلى أن توفي في محبسه . وقال في ص 51 : وبه قال : أخبرنا الحسن بن أبي بكر قال :
أخبرنا الحسن بن محمد العلوي قال : حدثني جدي قال : قال أبو موسى العباسي ، حدثني
إبراهيم بن عبد السلام بن السندي ابن شاهك ، عن أبيه قال : كان موسى بن جعفر عندنا
محبوسا ، فلما مات بعثنا إلى جماعة من العدول من الكرخ ، فأدخلناهم عليه ،
فأشهدناهم على موته وأحسبه قال : ودفن في مقابر الشونيزيين . وبه قال : أخبرنا أبو
سعيد الحسن بن محمد بن عبد الله الإصبهاني قال : حدثنا القاضي أبو بكر بن عمر بن
سلم الحافظ قال : حدثني عبد الله بن أحمد بن عامر قال : حدثنا علي بن محمد الصنعاني
قال : قال محمد بن صدقة العنبري : توفي موسى بن جعفر بن محمد بن علي سنة ثلاث
وثمانين ومائة . قال غيره : لخمس بقين من رجب . ومنهم الفاضل الأمير أحمد حسين
بهادرخان الحنفي البريانوي الهندي في كتابه تاريخ الأحمدي (ط بيروت سنة 1408)
قال : قال أبو الفداء : ثم دخلت سنة ثلاث وثمانين ومائة فيها توفي موسى الكاظم بن
جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن الحسين بن علي بن أبي طالب
ببغداد في حبس الرشيد . وفي تاريخ الخميس : قال ويقال : إن يحيى بن خالد البرمكي
سمه في رطب بأمر هارون الرشيد . وفي أخبار الخلفاء لابن الساعي علي بن أنجب
البغدادي قال : وكانت وفاته ببغداد يوم الجمعة لخمس بقين من رجب سنة ثلاث وثمانين
ومائة مسموما مظلوما على الصحيح من الأخبار ، ودفن بمدينة السلام في المقبرة
المعروفة بمقابر قريش .
ص 542
ومنهم الشيخ الفاضل أبو الفوز محمد بن أمين البغدادي المشتهر بالسويدي في سبائك
الذهب في معرفة قبائل العرب (ص 334 ط دار الكتب العلمية ، بيروت) قال : هو الإمام
الكبير القدر ، الكثير الخير . كان يقوم ليله ويصوم نهاره ، وسمي كاظما لفرط تجاوزه
عن المعتدين . ولد رضي الله عنه بالأبواء سنة مائة وثمانية وعشرين ، وأمه حميدة
البربرية ، وكنيته أبو الحسن ، وكان أسمر اللون . وكانت له كرامات ظاهرة ومناقب لا
يسع مثل هذا الموضع ذكرها . كانت وفاته رضي الله عنه سنة مائة وثلاث وثمانين من
الهجرة ، وله من العمر خمس وخمسون سنة ، ودفن بمقابر قريش ، وكان له من الولد سبعة
وثلاثون ما بين ذكر وأنثى ، وكان المخصوص منهم بجلالة القدر علي الرضا . ومنهم
الفاضل المعاصر الشريف علي بن الدكتور محمد عبد الله فكري الحسيني القاهري المولود
بها سنة 1296 والمتوفى بها أيضا 1372 في أحسن القصص (ج 4 ص 285 ط دار الكتب
العلمية في بيروت) قال : نسبه : هو ابن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي زين
العابدين بن الحسين بن علي بن أبي طالب رضي الله عنهم ، وأمه أم ولد يقال لها حميدة
البربرية . مولده : ولد بالأبواء سنة ثمان وعشرين ومائة من الهجرة . كنيته : أبو
الحسن . ألقابه: ألقابه كثيرة أشهرها الكاظم ثم الصابر والصالح والأمين ، ولقب
بالكاظم لأنه كان يحسن إلى من يسئ إليه ويكظم غيظه . وقال في ص 288 : توفي ببغداد
لخمس بقين من شهر رجب سنة ثلاث وثمانين ومائة وله من العمر
ص 543
خمس وخمسون سنة . وقيل : إنه مات مسموما من طعام قدمه له السندي بأمر الرشيد بعد أن
حبس مدة سنة بالبصرة بسبب الفتنة التي وصلت إلى الرشيد في حقه ، وسعاية الواشين ضده
بالغيبة والنميمة ، وهذه الرواية مذكورة في كتاب نور الأبصار . ولما مات أدخل
السندي الفقهاء ووجوه أهل بغداد ينظرون إليه أنه ليس به أثر ، من جرح أو قتل أو خنق
، وأنه مات حتف أنفه ليداري سوء فعله . ودفن موسى الكاظم في مقابر قريش بباب التين
ببغداد .
نقش خاتمه عليه السلام

ذكره جماعة من أعلام العامة في كتبهم : فمنهم الشيخ
الفاضل أبو الفوز محمد بن أمين البغدادي المشتهر بالسويدي في سبائك الذهب في
معرفة قبائل العرب (ص 334 ط دار الكتب العلمية ، بيروت) قال : نقش خاتمه : الملك
لله الواحد القهار . ومنهم الفاضل المعاصر الشريف علي بن الدكتور محمد عبد الله
فكري الحسيني القاهري المولود بها سنة 1296 والمتوفى بها أيضا 1372 في أحسن القصص
(ج 4 ص 285 ط دار الكتب العلمية في بيروت) قال : ونقش خاتمه : الملك لله وحده .
قبض الرشيد عليه وشهادته في محبسه

رواه جماعة من أعلام العامة في كتبهم : فمنهم
العلامة أبو الفرج علي بن الحسين بن محمد الإصبهاني في مقاتل الطالبيين (ص 363
ط بيروت) قال :
ص 544
حدثني بذلك أحمد بن عبيد الله بن عمار ، قال : حدثنا علي بن محمد النوفلي ، عن أبيه
، وحدثني أحمد بن سعيد قال : حدثني يحيى بن الحسن العلوي ، وحدثني غيرهما ببعض قصته
، فجمعت ذلك بعضه إلى بعض ، قالوا : كان السبب في أخذ موسى ابن جعفر أن الرشيد جعل
ابنه محمدا في حجر جعفر بن محمد بن الأشعث ، فحسده يحيى بن خالد بن برمك على ذلك
وقال : إن أفضت الخلافة إليه زالت دولتي ودولة ولدي . فاحتال على جعفر بن محمد ،
وكان يقول بالإمامة ، حتى داخله وأنس به وأسر إليه وكان يكثر غشيانه في منزله فيقف
على أمره ويرفعه إلى الرشيد ويزيد عليه في ذلك بما يقدح في قلبه . ثم قال يوما لبعض
ثقاته : أتعرفون لي رجلا من آل أبي طالب ليس بواسع الحال يعرفني ما احتاج إليه من
أخبار موسى بن جعفر ؟ فدل على علي بن إسماعيل بن جعفر بن محمد ، فحمل إليه يحيى بن
خالد البرمكي مالا . وكان موسى يأنس إليه ويصله وربما أفضى إليه بأسراره ، فلما طلب
ليشخص به أحس موسى بذلك ، فدعاه فقال : إلى أين يا بن أخي ؟ قال : إلى بغداد . قال
: وما تصنع ؟ قال : علي دين وأنا مملق . قال : فأنا أقضي دينك وأفعل بك وأصنع . فلم
يلتفت إلى ذلك ، فعمل على الخروج . فاستدعاه أبو الحسن موسى فقال له : أنت خارج ؟
فقال له : نعم لا بد لي من ذلك . فقال له : انظر يا بن أخي واتق الله لا تؤتم
أولادي . وأمر له بثلثمائة دينار ، وأربعة آلاف درهم . قالوا : فخرج علي بن إسماعيل
حتى أتى يحيى بن خالد البرمكي ، فتعرف منه خبر موسى بن جعفر ، فرفعه إلى الرشيد
وزاد فيه ، ثم أوصله إلى الرشيد فسأله عن عمه فسعى به إليه ، فعرف يحيى جميع خبره
وزاد عليه وقال له : إن الأموال تحمل إليه من المشرق والمغرب ، وإن له بيوت أموال ،
وإنه اشترى ضيعة بثلاثين ألف دينار فسماها اليسيرة ، وقال له صاحبها وقد أحضره
المال : لا آخذ هذا النقد ولا آخذ إلا نقدا كذا وكذا ، فأمر بذلك المال ، فرد
وأعطاه ثلاثين ألف دينار من النقد الذي سأل بعينه ، فسمع ذلك منه الرشيد وأمر له
بمائتي ألف درهم نسبت له على بعض النواحي ، فاختار
ص 545
كور المشرق ، ومضت رسله لقبض المال . ودخل هو في بعض الأيام إلى الخلاء فزحر زحرة
فخرجت حشوته كلها فسقطت ، وجهدوا في ردها فلم يقدروا ، فوقع لما به ، وجاءه المال
وهو ينزع فقال : وما أصنع به وأنا أموت ؟ وحج الرشيد في تلك السنة فبدأ بقبر النبي
(ص) فقال : يا رسول الله إني أعتذر إليك من شيء أريد أن أفعله ، أريد أن أحبس موسى
بن جعفر ، فإنه يريد التشتت بين أمتك وسفك دمائها . ثم أمر به فأخذ من المسجد فأدخل
إليه فقيده ، وأخرج من داره بغلان عليهما قبتان مغطاتان هو في أحديهما ، ووجه مع كل
واحد منهما خيلا فأخذوا بواحدة على طريق البصرة والأخرى على طريق الكوفة ، ليعمى
على الناس أمره ، وكان موسى في التي مضت إلى البصرة ، فأمر الرسول أن يسلمه إلى
عيسى بن جعفر بن المنصور ، وكان على البصرة حينئذ فمضى به ، فحبسه عنده سنة . ثم
كتب إلى الرشيد : أن خذه مني وسلمه إلى من شئت وإلا خليت سبيله ، فقد اجتهدت أن آخذ
عليه حجة فما أقدر على ذلك ، حتى أني لأتسمع عليه إذا دعا لعله يدعو علي أو عليك
فما أسمعه يدعو إلا لنفسه ، يسأل الله الرحمة والمغفرة . فوجه من تسلمه منه ، وحبسه
عند الفضل بن الربيع ببغداد ، فبقي عنده مدة طويلة . وأراده الرشيد على شيء من أمره
فأبى ، فكتب إليه ليسلمه إلى الفضل بن يحيى ، فتسلمه منه ، وأراد ذلك منه فلم يفعله
، وبلغه أنه عنده في رفاهية وسعة ودعة ، وهو حينئذ بالرقة ، فأنفذ مسرورا الخادم
إلى بغداد على البريد ، وأمره أن يدخل من فوره إلى موسى فيعرف خبره ، فإن كان الأمر
على ما بلغه أوصل كتابه منه إلى العباس بن محمد وأمره بامتثاله وأوصل كتابا منه إلى
السندي بن شاهك يأمره بطاعة العباس بن محمد . فقدم مسرور فنزل دار الفضل بن يحيى لا
يدري أحد ما يريد ، ثم دخل على موسى فوجده على ما بلغ الرشيد ، فمضى من فوره إلى
العباس بن محمد والسندي بن
ص 546
شاهك ، فأوصل الكتابين إليهما . فلم يلبث الناس أن خرج الرسول يركض ركضا إلى الفضل
بن يحيى ، فركب معه وخرج مشدوها دهشا حتى دخل على العباس ، فدعا العباس بالسياط
وعقابين ، فوجه بذلك إليه السندي ، فأمر بالفضل فجرد ثم ضربه مائة سوط . وخرج متغير
اللون بخلاف ما دخل ، فذهبت قوته فجعل يسلم على الناس يمينا وشمالا . وكتب مسرور
بالخبر إلى الرشيد ، فأمر بتسليم موسى إلى السندي بن شاهك وجلس الرشيد مجلسا حافلا
وقال : أيها الناس إن الفضل بن يحيى قد عصاني وخالف طاعتي ، ورأيت أن ألعنه فالعنوه
. فلعنه الناس من كل ناحية حتى ارتج البيت والدار بلعنه . وبلغ يحيى بن خالد الخبر
فركب إلى الرشيد ، فدخل من غير الباب الذي يدخل منه الناس حتى جاءه من خلفه وهو لا
يشعر ، ثم قال له : التفت إلي يا أمير المؤمنين ، فأصغى إليه فزعا فقال له : إن
الفضل حدث وأنا أكفيك ما تريد ، فانطلق وجهه وسر ، فقال له يحيى : يا أمير المؤمنين
قد غضضت من الفضل بلعنك إياه فشرفه بإزالة ذلك ، فأقبل على الناس فقال : إن الفضل
قد عصاني في شيء فلعنته وقد تاب وأناب إلى طاعتي فتولوه . فقالوا : نحن أولياء من
واليت ، وأعداء من عاديت ، وقد توليناه . ثم خرج يحيى بن خالد بنفسه على البريد حتى
وافى بغداد ، فماج الناس وأرجفوا بكل شيء ، وأظهر أنه ورد لتعديل السواد ، والنظر
في أعمال العمال ، وتشاغل ببعض ذلك . ثم دخل ودعا بالسندي وأمره فيه أمره ، فلفه
على بساط ، وقعد الفراشون النصارى على وجهه . وأمر السندي عند وفاته أن يحضر مولى
له ينزل عند دار العباس بن محمد في
ص 547
مشرعة القصب ليغسله ففعل ذلك . قال : وسألته أن يأذن لي في أن أكفنه فأبى وقال :
إنا أهل بيت مهور نسائنا ، وحج صرورتنا ، وأكفان موتانا من طاهر أموالنا ، وعندي
كفني . فلما مات أدخل عليه الفقهاء ووجوه أهل بغداد وفيهم الهيثم بن عدي وغيره ،
فنظروا إليه لا أثر به ، وشهدوا على ذلك ، وأخرج فوضع على الجسر ببغداد ، فنودي هذا
موسى بن جعفر قد مات فانظروا إليه ، فجعل الناس يتفرسون في وجهه وهو ميت . وحدثني
رجل من أصحابنا عن بعض الطالبيين : أنه نودي عليه : هذا موسى بن جعفر الذي تزعم
الرافضة أنه لا يموت ، فانظروا إليه ، فنظروا . قالوا : وحمل فدفن في مقابر قريش
رحمه الله ، فوقع قبره إلى جانب قبر رجل من النوفليين يقال له : عيسى بن عبد الله .
ص 548
عبادته عليه السلام وأدعيته

قد تقدم نقل ما يدل عليه عن العامة في ج 19 ص 539 إلى ص
541 ، ونستدرك هيهنا عن الكتب التي لم نرو عنها فيما مضى : فمنهم العلامة الحافظ
جمال الدين أبو الحجاج يوسف المزي في تهذيب الكمال في أسماء الرجال (ج 29 ص 50
ط مؤسسة الرسالة ، بيروت) قال : وبه قال : أخبرنا الحسن بن أبي بكر ، قال : أخبرنا
الحسن بن محمد العلوي قال : حدثني جدي ، قال : حدثني عمار بن أبان ، قال : حبس أبو
الحسن موسى بن جعفر عند السندي بن شاهك ، فسألته أخته أن تولى حبسه ، وكانت تدين ،
ففعل . فكانت تلي خدمته ، فحكي لنا أنها قالت : كان إذا صلى العتمة حمد الله عز وجل
ومجده ودعاه ، فلم يزل كذلك حتى يزل الليل ، فإذا زال الليل قام يصلي حتى يصلي
الصبح ، ثم يذكر قليلا حتى تطلع الشمس ، ثم يقعد إلى ارتفاع الضحى ، ثم يتهيأ
ويستاك ويأكل ، ثم يرقد إلى قبل الزوال ، ثم يتوضأ ويصلي حتى يصلي العصر ، ثم يذكر
في القبلة حتى يصلي ما بين المغرب ، ثم يصلي ما بين المغرب والعتمة . فكان هذا دأبه
، فكانت أخت السندي إذا نظرت إليه قالت : خاب قم تعرضوا لهذا الرجل . وكان عبدا
صالحا . ومنهم العلامة تاج الدين أحمد بن الأثير الحلبي الشافعي في مختصر وفيات
الأعيان لابن خلكان (ص 162 نسخة مكتبة جستربيتي بإيرلندة) قال :
ص 549
أبو الحسن موسى الكاظم بن جعفر الصادق عليهما السلام ، أحد الأئمة الاثني عشر كان
موسى يدعى العبد الصالح من عبادته واجتهاده ، سجد ليلة من العشاء إلى الفجر سجدة
واحدة ، سمع يقول فيها : عظم الذنب من عبدك فليحسن العفو من عندك ، يا أهل التقوى
ويا أهل المغفرة . ومنهم الفاضل المعاصر الشريف علي بن الدكتور محمد عبد الله فكري
الحسيني القاهري المولود بها سنة 1296 والمتوفى بها أيضا 1372 في أحسن القصص (ج
4 ص 286 ط دار الكتب العلمية في بيروت) قال : كان كثيرا ما يدعو بقوله : اللهم إني
أسألك الراحة عند الموت ، والعفو عند الحساب .
ص 550
مستدرك كراماته عليه السلام 
قد تقدم نقل ما يدل عليه ذلك عن العامة في ج 12 ص 322
وج 19 ص 547 ، ونستدرك هيهنا عن الكتب التي لم نرو عنها فيما سبق : فمنهم العلامة
الحافظ جمال الدين أبو الحجاج يوسف المزي في تهذيب الكمال في أسماء الرجال (ج
29 ص 49 ط مؤسسة الرسالة ، بيروت) قال : وبه قال : حدثني الحسن بن محمد الخلال ،
قال : حدثنا أحمد بن محمد بن عمران ، قال : حدثنا محمد بن يحيى الصولي ، قال :
حدثنا عون بن محمد ، قال : سمعت إسحاق الموصلي غير مرة يقول : حدثني الفضل بن
الربيع ، عن أبيه أنه لما حبس المهدي موسى بن جعفر رأى المهدي في النوم علي بن أبي
طالب رضي الله عنه وهو يقول : يا محمد (فهل عسيتم إن توليتم أن تفسدوا في الأرض
وتقطعوا أرحامك) قال الربيع : فأرسل إلي ليلا فراعني ذلك ، فجئته ، فإذا هو يقرأ
هذه الآية ، وكان أحسن الناس صوتا ، وقال : علي بموسى بن جعفر . فجئته به . فعانقه
وأجلسه إلى جنبه وقال : يا أبا الحسن إني رأيت أمير المؤمنين علي بن أبي طالب في
لنوم يقرأ علي كذا ، فتؤمني أن تخرج علي أو على أحد من ولدي ؟ فقال : والله لا فعلت
ذاك ولا هو من شأني . قال : صدقت . يا ربيع أعطه ثلاثة آلاف دينار ورده إلى أهله
إلى المدينة .